بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

اینروزها

اینروزها که نیامدم

کسی اینجا بود

کنار من     

درست همینجا

اینسوی رود

آنسوی عشق     

در میدان آرزوهای محال    

غیر منتظره تر از نزول عذاب      

شیرین تر از شیرین      

فرهادتر از فرهاد

دلنشین تر از شراب طهور     

داغ تر از زقوم       

دیدنی از لؤلؤ مکنون

و زود باز آمد

وبرای اولین بار هرگز را دیدم   

در لباسی زیباتر از همیشه

و چای نوشیدیم

عزیزترینم

راه برو تا ببینم آنچه شاید لحظه ای دیگر به پوچی بینجامد را

و اکنون دودی

و یادی

و بادی که نوید می دهد بهار را 

و جوانه های شهوتناک بیرون زده از حجاب درخت و حیای شاخه

تو آنی که می اندیشی!

اینهم گذشت

و پس از آن باز تو تنهایی

هر چند میان تنهایی عریان

و ...

نظرات 3 + ارسال نظر
... یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

تو معرکه می نویسی . معرکه

زی زی یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام توچقدر آدم جالبی هستی من عاشق آدمایی با این طرز تفکرات هستم .نوشته هات منو کشته وبلاگتو یکی از بچه ها پیشنهاد داد ازش ممنونم خیلی دوست دارم ببینم معشوقه ات کیه؟

غزلک سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 12:08 ب.ظ

به به!

چه خوش گذشته!

اون لب رود و لب ... که میگفتی مال همین موقع است؛)
------------------

کلا قشنگ بود، خوشمان امد، مثل همیشه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد