هنوز نفهمیدم من دیوونه ام یا دیوونه من .
هنوز نفهمیدم من بچه ام یا بچه من .
نمیدونم من بین آدما زیادیم یا اونا .
شاید دچار بیماری جامعه گریزی شدم ، ولی آخه من .... ؛ نمیدونم ، اصلا رهاش کن .
دارم فکر میکنم اگه یه روز دیگه هیچکس واسم آف نزاره ، دیگه هیچکس تو وبلاگم نظر نده ، دیگه حتی هیچکس سلاممو جواب نده میتونم زندگی کنم ؟
اینم نمیدونم . ولی من هیچوقت کسی رو نداشتم که واسش درد دل کنم . البته دوستی میگفت نباید لباس چرکاتو روبروی مردم بشوری ولی من میگم اونیکه میشه باهاش درد دل کرد که دیگه مردم نیست .
یکی از بچه ها میخواد با ماشینش بره مشهد شاید منم باهاش رفتم اما یه عیب بزرگ داره ماشینش ، اونم اینکه از زیر پاهات آسفالتو میبینی، آخه کفِش سوراخه ، تازه این ایراد غیر از نگرفتن ترمز و نداشتن بوقه . نمیدونم ، تا چی بشه .
خوبه حالا یکی هست که به مطالب چرت و پرتم نظر میده .
راستی هندونه عجب میوه ایه ؛ واقعا تو گرمای تابسون میچسبه .
نمیدونم شاید به خاطره همینه من از کوه و طبیعت لذت میبرم . نه به خاطر هندونه ، به خاطر جامعه گریزی . چون اونجاها معمولا تنهام یا کمتر شلوغه .
من از حرف زدن میترسم نمیدونم چرا ، شایدم به خاطر اینه .
میشه از زندگی لذت برد ، من معتقدم اونی که کنار خیابون میخوابه میتونه از زندگیش بیش از کاخ نشینا لذت ببره . باور نداری ؟ ولی من واسه اینکه اثبات کنم خوشی به دله نه مال میخوام اینو عملی کنم .
آره ، چند روز زندگی در خیابان .
شاید حتی گدایی هم کردم البته اگه نگیرنم .
راستی دیروز خیلی خوش گذشت ؛ دوازده ساعت سنگ نوردی !!!