بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

نفهمیدم

هنوز نفهمیدم من دیوونه ام یا دیوونه من .
هنوز نفهمیدم من بچه ام یا بچه من .
نمیدونم من بین آدما زیادیم یا اونا .
شاید دچار بیماری جامعه گریزی شدم ، ولی آخه من .... ؛ نمیدونم ، اصلا رهاش کن .

دارم فکر میکنم اگه یه روز دیگه هیچکس واسم آف نزاره ، دیگه هیچکس تو وبلاگم نظر نده ، دیگه حتی هیچکس سلاممو جواب نده میتونم زندگی کنم ؟
اینم نمیدونم . ولی من هیچوقت کسی رو نداشتم که واسش درد دل کنم . البته دوستی میگفت نباید لباس چرکاتو روبروی مردم بشوری ولی من میگم اونیکه میشه باهاش درد دل کرد که دیگه مردم نیست .

یکی از بچه ها میخواد با ماشینش بره مشهد شاید منم باهاش رفتم اما یه عیب بزرگ داره ماشینش ، اونم اینکه از زیر پاهات آسفالتو میبینی، آخه کفِش سوراخه ، تازه این ایراد غیر از نگرفتن ترمز و نداشتن بوقه . نمیدونم ، تا چی بشه .

خوبه حالا یکی هست که به مطالب چرت و پرتم نظر میده .

راستی هندونه عجب میوه ایه ؛ واقعا تو گرمای تابسون میچسبه .

نمیدونم شاید به خاطره همینه من از کوه و طبیعت لذت میبرم . نه به خاطر هندونه ، به خاطر جامعه گریزی . چون اونجاها معمولا تنهام یا کمتر شلوغه .
من از حرف زدن میترسم نمیدونم چرا ، شایدم به خاطر اینه .

میشه از زندگی لذت برد ، من معتقدم اونی که کنار خیابون میخوابه میتونه از زندگیش بیش از کاخ نشینا لذت ببره . باور نداری ؟ ولی من واسه اینکه اثبات کنم خوشی به دله نه مال میخوام اینو عملی کنم .

آره ، چند روز زندگی در خیابان .
شاید حتی گدایی هم کردم البته اگه نگیرنم .

راستی دیروز خیلی خوش گذشت ؛ دوازده ساعت سنگ نوردی !!!