بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

تاب

تاب هنوز می جنبد

و سایه کودکی بازیگوش که هرگز بزرگ نشد.

بیا به یاد کودکیهایم

و برو با رویایی از آنها.

گاهی هوس به خدا میرسد

گاهی هوس به خدا میرسد خدا به هوس
گاهی عبث به هدف میرسد هدف به عبث
گاهی نشسته غایت عشقی کنار کس
او گرد عالمیست به دنبال هم نفس

مقصد نزدیک است٬ مقصد دور.

چقدر گردیم چقدر غبار
چقدر کفیم چقدر حباب
چقدر خسیم چقدر خوار
چقدر خاریم چقدر خاشاک

چون بادکنکی که در آن آب میریزند
گردن میکشیم و شکم پیش میدهیم
از سرمستی
از خودخواهی
و ناگهان میترکیم

چون موجیم
سینه سپر میکنیم
و بالا میرویم بالاتر
 مغرور و مغرورتر
و سینه سپرتر
اما ناگهان در آرامش و وقار صخره هیچیم

چون غباریم
به هر گوشه نشسته
چون حبابیم
به تک رنج شکسته
همچو خاریم ز خواری شده خسته
و چو خاشاک ز هر باد گسسته

ما که ایم ؟
ما چه ایم ؟
تا کی در این پوچی ؟
تا کی در این بی هدفی ؟
یا در پی قله ای که در پسش تاریکی است ؟
دره ای عمیقتر از همه قله ها
اینجا هرچه قله ها بلندتر دره ها عمیق ترند

مقصد نزدیک است
مقصد دور
قله ای را باید
که صعودش بی فرود
فتحش بی تکرار باشد
که آنسویش دره ای نباشد

دیواره ای را باید
که نوردیدنش فقط از تو می آید
و تنها یکبار صعود خواهد شد
سر طناب و اکتشافی
و بدست یکنفر
و آن تویی
و حمایتچی
خدا

تا اطلاع ثانوی زندگی فیلتر شد.

اکنون که تو میخواهی نباشی
تهران دیگر برایم ته ران هم نیست
شاید تو تنها کسی بودی که میتوانست مرا داشته باشد
شاید دیگر هرگز کسی مرا نداشته باشد هر چند داشته باشد
کاش جهان کمی حرف گوش کن تر بود
کاشها همه بذر بی ثمرند

 

زندگیواره نمیدونم شماره چند

میبینی گلم؟
باران میبارد
در تابستان باران میبارد
بر این مردم نادان باران میبارد
در این شهر پر حیوان باران میبارد
میانه ی گرمای بی امان باران میبارد
یاد باران بخیر
یاد یاران بخیر
دیروز بر سر در نمایشخانه ای که خاطره ای تلخ از آن دارم روز سوم را روز شوم خواندم
راستی ما چقدر ماما کردیم؟
راستی من چند منم؟
آزادی چه مفهوم مزخرفی است
وقتی در کنارش استبداد نباشد
آی دیکتاتورها قدم رنجه ای
زیر باران پیش آیید
چه جالب است که آزادی را دیکتاتورها معنی میکنند
و زندگی را قاتلان
این منم که میخواهم معنی زندگی را بدانم؟
زندگی حفره ایست تاریک و گرم
که از آن آمده ایم
و بدان مشغولیم

نمی تواند که نمی کند

اینجا خیابانها یک طرفه نیست ٬ دو طرفه نیست ٬ چند طرفه است .

اینجا هر که کاری را انجام نمی دهد نمی تواند که نمی کند .

اینجا موجوداتی هستند که از زنده ماندنشان تعجب می کنی .

اینجا همه داعیه دار چیزیند که خود به درستی نمی دانند چیست .

اینجا اینجاست .


عزیزترین عزیزانت از قلمت بدترینها را برداشت می کنند ٬ وای به حال قلم با دیگران .

زندگیواره ۵/۲۶ دروغ برای راست

ما زندگی می کنیم؟ شاید.

ما مرده ایم؟ باز هم همان شاید.

اما نه

این شاید از سر تأیید است و آن از تکذیب.

برای یک راست باید هزار دروغ گفت و برای یک دروغ هزاران راست.


حضرت امیر چنان می کرد و چنین.

تو را به امیر چه؟

ببین اسیر چه می کند.

اصلا تو را با شیطان کار است.

او استاد توست

و یا تو استاد او.

زندگیواره ۲۵ زندگی حادثه ای تکراریست

زندگی
حادثه ای تکراریست
که فقط یکبار است و به آن مجبوری
لیک در آن آزاد
تو در آن آزادی؟
زندگی شهوت در چشم تو نیست
خوردن دخترکان با چشمان

سینه بندیست که بی تاب زنی است
تو در آغوش همان زن خفته
شرط سرخیست که آویزان است
گرمی و خیسی آن آشفته
زندگی آن نفس آخر قبل از ارضا است
زندگی لحظه آغاز پس از انزال است
زندگانی نوک پستانهایی است
صورتی رنگ و قشنگ
که تو میلیسیشان
بهترین لذت تو در همه عمر
مک زدن از سر آنها باشد
و به تو شیره هستی بخشد
از سرآغاز حیات
تا سرانجام بشر
زندگی جوجه کلاغی است به گرداب اندر
مجمع قار کلاغان گردش
منجی سبز و کلاغان ساکت

زندگی شب پره ایست
که هواخواه مه است
لیک می گردد او
گرد یک مهتابی
زندگی لحظه مجهول بشر
 واپسین ثانیه قبل از مرگ است
اولین لحظه ی بعد از مردن