بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۱۷

زندگی را آنگاه بدرود خواهم گفت
که تیغی تیز رگم را ببرد در حمام فین
یا شمشیری آخته فرود آید از پشت سرم را
آنگاه که تیری سوزان بشکافد قلبم را
یا از دست دوستی بنوشم جامی زهر
و سرخ سرخ خواهم شد یا سبز سبز
درختی خواهم شد کنار جویی
یا رودی  میان کوهسار
عشقی آتشین در قلبی
یا قلبی تپنده در سینه ای
فریادی در گلویی برای آزادی
یا خونی در رگی برای جوشش
و خواهم ریخت بر کویر تفته
دوباره و دوباره

زندگیواره ۱۶

زندگی این است که گل زیبا را نچینی
آنرا ببینی و ببویی و بگذری
گل زیبا را با بوته اش ، با ریشه اش باید به خانه برد
گل زیبا بی ریشه خواهد پژمرد
گل زیبا بی بوته دیگر گل زیبا نیست

زندگیواره ۱۵

زندگی آن است که تکبیره الاحرام بگویی میان مشتی مست
زندگی آن است که در پرستشگاه فریاد برآوری : آی خدا من به تو کافرم
نمی گویم زندگی ساز مخالف کوک کردن
همیشه بر خلاف موج  شنا کردن است
می خواهم بگویم زندگی انجام همان است که به آن ایمان داری
داستان اصحاب کهف را خوانده ای ؟
این زندگی است
این سوی
خوشبختی گم شده مردم
که در هوی میجویند
آنسو اما نمیدانم

زندگیواره ۱۴

گوسفندها جنتلمن باشید
گاوها کرواتهایتان را محکم ببندید
علوفه باید استاندارد باشد
از برزیل ، آمریکا یا چین
علوفه صحرا بهداشتی نیست

گوسفندها در خواب مردم نپرید
این تجاوز به حریم خصوصی آنان است
گاوها هر وقت خواستید ماما نکنید
این به هم زدن خواب دیگران است

سالی یکبار پشمهایتان کوتاه شده واکسینه میشوید
ماهی یکبار ضد عفونی
هفته ای یکبار سمهایتان تمییز میگردد
روزی یکبار شیرتان دوشیده
این برای سلامتیتان بهتر است
و نسلتان چون اجدادتان منقرض نخواهد شد
این را ما می گوییم

ما در کنار شماییم
و به آسایش شما می اندیشیم
همیشه
و حتی در لحظه مرگ
با تیزترین چاقوها
و سریعترین قصابها
این برای سلامتیتان بهتر است
مرگی بدون درد
در سلامتی کامل

زندگیواره ۱۳

زندگی آن است که می آید اما هرگز نمی رود حتی اگر رفته باشد
زندگی جایی است که ناگهان زادگاه اجدادیت می شود بی آنکه پیشتر آنجا رفته باشی
زندگی قدم زدن میان خاطرات خوش گذشته است و نقش بستن لبخند گوشه لبت
یا میان اندوه گذشته و دوباره گریستن
زندگی نشستن دوباره و دوباره بر نیمکت گوشه پارک است
آخرین ایستگاه دنیا
و لمس لحظه ها
و لمس تویی که نیستی
بی هیچ واهمه یی
زندگی گشتن دنبال اردکهایی است که تو نانشان داده ای
گلهایی که نازشان کرده ای
قاصدکهایی که آرزوهایت را در گوششان گفته ای
و چرخ فلکی که در آن شاد بوده ای
و غمناک
زندگی همان مرد کارتن خوابی است
که من از سرما میلرزیدم با انبوه لباس
و او آرام خوابیده بود و باران تمام وجودش را خیسانده بود
زندگی آن از شهرستان آمده ایست که باید برود جلوی راه آهن بخوابد
تا جیبش را خالی کنند
و آن سربازی که ناچار است تو را براند از خیابانها
و میگوید: حالا برو ، ما که رفتیم برگرد

زندگیواره ۱۲

زندگی این زیبا واژه پر معنا
پلکها را یارای بازماندن نیست و قلب را یارای تپیدن
و اکنون است که زندگی آغاز می شود
در آغوش خواب

آرام بخواب
این است زندگی

زندگیواره ۱۱

گویند عشق رهزن عقل است و دل پریش
من عاشقم ولیک در گذر راه عقل خویش
گویند عقل مانع عشق است و پر ز نیش
من عاقلم ولیک دهم جان به عشق خویش

زندگیواره ۱۰

راستی ما به چقدر از آرزوهامان خواهیم رسید؟
به آنهایی که برایش هزینه داده ایم ؟
یا آنهایی که نشسته ایم تا بیاید ؟
براستی چند نفر برنده بلیط بخت آزمایی میشوند ؟ خایزه فلان بانک، بهمان جای؟
چند درصد از همه مردمان جهان ؟
چرا من از آنان نباشم ؟
اما نه
نمیخواهم از آنان باشم
میخواهم به آرزوهایم برسم
با ایمانم به آنها
و با فدا کردن همه چیزم برایشان