بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۲۴ همرنگ جماعت

ز بس که همرنگ جماعت شدیم
جورکش مفتی عادت شدیم
هر که دلش خواست که نطقی کند
عربده ای زد و چو آلت شدیم
ز بس که این آینه بیرنگ شد
رنگ شد و شسته شد و رنگ شد
ز بس که هر حرف که ما گفته ایم
بسته شد و بار کش سنگ شد
ز بس که هرکس که تبر داشت زد
و آنکه سپر داشت دم از دم نزد
ز بس که هر با هنری زنده مرد
و آنکه قلم داشت به بیراهه زد
ز بس که خنجر به دلم خورده است
هر که دلم خواست همو مرده است
اشک دو چشمم شده خونابه ای
دوست ترین دوست دل آزرده است
از دو جهان سیرم و بیزار من
چشم تو را دیدم و بیمار من
دست مرا گیر تو ای دستگیر
بین که کنون بی کس و بی یار من

زندگیواره ۲۳ گلیمت را به آب بسپار

بد است بد
بد نیست شکنجه است
که نتوانی خوابهایت را حتی برای نزدیکترین کسانت بگویی
شکنجه است شکنجه
که افکارت را
افکار بلندت را
حتی دوست ترین دوستانت بخندند
عذاب است عذاب
که مجبورت کنند سر از آسمان فروگیری
سر به زمین فرودآری و خود را باشی
تنها به فکر خود
داستان گلیم و آب همه گیر شده است
از آب که گرفتی
همانجا بر ساحل بر آن باید بنشینی
و فعلا شاد و خندان باشی که در آب نیست
و بی خیال آن یک نفر که در آب دارد میدهد جان
نمیدانم از کجا آمد این
نه قدمتمان
نه مذهبمان
کاش گلیمهایمان را رها میکردیم
و گلهایمان را در میافتیم
کاش برای نجات همدیگر در آب میرفتیم
نه بیرون کشیدن گلیممان
کاش کاشهایمان فقط کاش نبود

زندگیواره ۲۲ عکس سیاه و سفید

انسانها رنگارنگند
اما سیاه و سپید خواهند شد
چه زمان ؟
آنگاه که از دریچه گذشتند
آنگاه که برای همیشه ثبت شدند

زندگیواره ۲۱ آرزوهای بزرگ

زندگی آرزوهای بزرگیست که
در کودکی داری و نمیفهمی
در نوجوانی میشناسی
در جوانی میپروری
در میانسالی فراموش میکنی
و در پیری افسوسشان را میخوری

اما آنکس زندگی میکند که آرزوهایش را فراموش نکند
در راهشان حرکت کند
و برای آنها از همه چیزش بگذرد
او زندگی کرده
دیگر جایی برای افسوس خوردن نیست

بیا و زندگی کن
راستی آرزوی بزرگ زندگی تو چیست ؟
آیا به همان  بزرگی است که فکر میکنی ؟

زندگیواره ۲۰ دلت تنگ می شود؟

هرگز دلت برای کسی تنگ میشود ؟
آنکس که با دو بال رها پر گرفت و رفت
هرگز کسی برای تو دلتنگ میشود ؟
آنکس که ماند و در پی بیحاصلی نرفت

زندگیواره ۱۹ این منم که فاحشه ام

دختری می آید
دختری می رود
دختری پاک می آید
پاک می رود
دختری پاک می آید
آلوده میرود
دختری آلوده می آید
پاک می رود
دختری آلوده می آید
آلوده می رود
این او نیست
این منم که فاحشه ام
آلو ده دهی است نمی دانم در کجای این سرزمین

نیمه شعبان

دیشب نیمه شعبان خواهد بود
آقا آمده
ساقی محل عجب فروشی دارد امشب
می نوشید به سلامتی آقا؟
دیشب سینه هایی پیدا شد که آقا آمده
لباسهایی به در آمد
تختهایی جنبید به  ناراه
دیشب پسرکی به دختری چشمک زد
دختر گفت که او فقط دست مرا می گیرد
پسر گفت او فقط با من می خوابد
و هر دو به خطا
دیشب جوانکی فاحشه ای را برد به خانه اش که آقا آمده
دیشب حاجی محل طاق نصرتی زد
از مال محل بالا قشنگتر
از مال محل پایین بزرگتر
دیشب کف زدند که آقا آمده
تار زدند دف زدند
رقصیدند
شادی کردند
کودکی ترقه می زد که آقا آمده
دیشب شاخه درختها را شکستند
وجدانها را نابود کردند
و خفتند
که آقا آمده
دیشب انسانهایی مردند
و کسی زنده نشد
دیشب انسانی انسانیت نکرد
آدمی آدم نشد تا آقا بیاید

زندگیواره ۱۸ چون خوک

چون خوک زیست داریم
در کثافات خویش غلطان
و از خوشحالی
و گمان اینکه در اوج لذتیم
در اوج شرافت
نعره میکشیم
خرخر میکنیم

و چون خوک خواهیم مرد
در همان کثافت دانی خویش ساخته
و نخواهیم فهمید
در پست ترین مکان ممکن بودیم
و نخواهیم فهمید
بیرون از اینجا دنیا رنگی غیر قهوه ای دارد

چون خوک خواهیم مرد
نفهم نفهم