ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خیلی وقت است احساس می کنم یک انسان به شدت معمولی هستم.
درونم خبری نیست.
آرامم چنان که گویا همیشه همینجا و همین زمان است.
نه می خواهم برتریم را به کسی ثابت کنم.
نه خیلی حس پایین بودن دارم.
تلاشم بسیار بیشتر شده اما
انگار آنقدر در عمق اقیانوسم که موجها و شب و روز تفاوتی در حالم ندارد.
خوشحالم نه افسرده اما
خوشحالیم تغییری درونم ایجان نمی کند
و نه حتی گاهی غمم.
عجیب اما آن است که نه روزنی و نه دستی و نه نوری.
پس کجاست راههایت؟
کجاست یاری خاص خاص خاصت؟
مرا دریاب.
وقتی بیست ساله بودم قرار بود کمتر از 10 سال تمام نیمه کاری هایم را تمام کنم و قبل از 30 برگردم به همانجایی که آمده ام.
بعدها و بعدها اما ... هِــــــــــــــی.
اکنون نمی دانم قبل از 50 تمام می شوم یا ...
شاید قرار است نیمه کاره بازگردم.
بزرگترین سقوطها
بیشترین فشارها
نفس تنگی
بریدن و خسته شدن
کم آوردن و برگشتن
نزدیک قله اتفاق می افتد
.
.
.
نسخه بهتر تو
قله نسخه اکنون تو است
از نفس تنگی نترس
به قله که رسیدی سرازیری آغاز می شود
تا دامنه کوه بعدی
و دوباره العُسر
سالها نو می شوند؟
یا من کهنه می شوم؟
هر سال
هر روز
هر ثانیه
گرگم پیرتر
و من شادان از گذر بی بازگشت
چقدر عجیبیم
گذشته همان آیندهایست
که در حالِ گذشتهات
آنرا ساختی
آینده نیز
گذشتهایست
که روزی بدان خواهی نگریست
و اکنون
مسئول ساختن آنی.
وقتی میروی یعنی هنوز هستی
وقتی ایستادی یعنی در اندیشهای از کدام سو بروی
وقتی نشستی یعنی استراحت میکنی که باز بروی
وقتی خوابیدی اما...
آن وقت است که میبرندت.
هر دم تکرار را حس میکنی.
اما وقتی درک میکنی لحظههای بیبازگشت زندگی را
که تاریخ شدهاند.
تاریخ آیندهات را دریاب.
این تکرار نیست.
لحظههای ناب بیبازگشت آینده توست.