ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ذلم گواهی میدهد سال ۸۹ سال امام عصر است.
این ساعات آخر ۸۸ امام زمانی شد و میخواهم از شما هم دعوت کنم امسال
فقط همین یک سال در تمام عمر
تمام عمری که صدقه سر امام زمان است
همین یک سالش را وقف صاحب الزمان کنیم
گناه را ترک کنیم
و صدقه و دعا و ذکرمان برای مولا باشد
فقط یک سال
یک سال
...
آقا نمیخواهی بیاید؟
کجای زندگیت برای آمدن اوست؟
چقدر آبرو و ثروت و وقت برایش دادی؟
که میخواهی وقتی آمد جان بدهی؟
چقدر در نبودش از گناه جدایی جستی؟
که میحواهی در آمدنش فرمانبرش باشی؟
به خدا این چیزهایی که برایش میمیریم ارزش تب هم ندارد
مولا را دریاب
تا دُر یابی
...
مولا غلط کردیم
اما این
سرگردانی است
نه طغیان
جهالت است
نه عصیان
خودت هم دعا کن بیایی
دیروز با دوچرخه رفتم باغ رضوان اصفهان
دوستی دارم که ۸سال پیش جسمش را کنار گذاشت و من بعد از مراسمش سر خاکش نرفته بودم.
خیلی دوست خوبی است٬ مؤمن و مهربان.
خادمالحسین است.
دیروز عصر که رفتم تازه فهمیدم من و او٬ درست در یک روز متولد شدهایم ۳۰/۱/۶۲
او جسمش را ترک کرد و من هنوز در جسمم
چقدر راجع به کسانی که دوستشان دارم کم میدانم
علی عجمین بهترین دوست تمام زندگانیم که بر اثر سرطان مجبور شد جسمش را کنار بگذارد
چقدر حس خوبی بود در کنار مزارش
و تازه فهمیدم چرا این سالها هرچه بیشتر در تاریکی فرو میرفتم بیشتر به نور میرسیدم.
اینجا چیزهایی هست
که وقتی میبینم
میبویم
میلیسم
میخورم
پرواز میکنم
تا کنار تو
و نفسهایی گرم
سلام
و خداحافظ
این شش ساله
مرا با کسانی آشنا کرد
که تصورش نمیکردم
و بسیار آموختم
کسانی که تا آخرین لحظه حیاتم
درون رگهایم جاریاند
بویشان
رقصشان
چشمان زیبایشان
و پاکی و صداقتشان
مرا تا خدا میبرد
کسانی که خدا
گام به گام
با دستانشان
مرا بیرون کشید
از منجلابی که عاشقش بودم
و متنفر از آن
خدایا
سپاست
به لذت نجاتم دادی
و به شادی دستم گرفتی
نه به رنج
اکنون مرا بپذیر
تحفهای ندارم جز جان
اگر آلوده نباشد
آلوده هم هست
پاکش کن و بستان
هشتاد و هفت
یک سر به بالا داشت
و یک سر به پایین
تلخش به شیرینی آغشته
و شیرینیش افزون از تلخی
هشتاد و هشت
دو سر به بالا داشت
شیرین شیرین
تجربیات بزرگی
که برای هرکدامشان
چندبار زندگی لازم است
و رشد
و یافتن هدف
مسیر زندگی
هشتاد و نه
رو به بالاست
و تحولی درونی
هدیهای برای مردمان
یکی از اقوام ساکن کانادا بعد از انتخابات تماس گرفته بود و داشتیم صحبت میکردیم.
همون زمان بود که محمخ دروغ تقلب رو گفته بود.
گفت: شورای نگهبان اعلام کرده انتخابات باطل است و باید دوباره برگزار شود.
من هم نه گذاشتم و نه برداشتم. گفتم: اگه صدبار دیگه هم رأی بگیرن احمدینژاد رأی میاره.
آقا این بنده خدا قاطی کرد و هرچی از دهنش در اومد به من گفت و از خیر اجداد و اقوام زنده و مردهام هم نگذشت.
البته من بهش حق میدادم چون وقتی یه عده توی ایران اینطور مقهور تبلیغات شدن اون بنده خدا توی ینگه دنیا خب جای خود دارد.
در هرصورت من فقط آروم میخندیدم و هرچی میگفت٬ میگفتم: شما درست میگین.
اما منظورم چیز دیگهای بود.
بنده خدا وسطای حرفاش بهم گفت چماقدار.
نمیدونم اون موقع بدم اومد یا نه
و هرچند اسلام و جمهوری اسلامی به نظرم نظام منطق و گفتگو است
و هرچند که تا کنون دستم را روی کسی بلند نکردهام و این را دوستانم خوب میدانند
و هر چند آنقدر ظرفیت دارم که با مخالفان اعتقاداتم حتی زندگی کنم
اما الآن که فکر میکنم میبینم افتخار میکنم اگه توی نامه اعمالم نوشته باشد «چماقدار جمهوری اسلامی»
هر نظامی و هر طرز فکری همانقدر که اندیشمند میخواهد چندین برابرش مدافع و مهاجم فیزیکی میخواهد و هرکس این را انکار کند یا شیری است در پوست خر و یا مجسمه حماقت.
این را نوشتم که خودم یادم نرود و شاید برای اینکه عقده نشود.
داشتم کتابهام رو مرتب میکردم.
سه تا کتاب که بهشون ارادت دارم رو اتفاقی باز کردم.
سه چشمه باز شد که اتفاقا کاملا برای آبتنی و نوشیدن من بود.
مینویسم
تو بنوش
در آخرین ساعات ۸۸
۱)
...
در این یک ماه آشنایی٬ ماهیت خواست او تغییر کرده بود. در ابتدا کشش جنسی در میان نبود. اولین هماغوشی آنان کنشی از روی اراده بود. اما پس از بار دوم فرق میکرد. بوی گیسوان جولیا٬ طعم دهانش٬ احساس پوستش٬ انگار در اعماق وجود وینسون٬ یا فضای پیرامون او٬ اندر شده بود.
...
با خود گفت ای کاش زن و شوهری ده ساله میبودند.
...
بالاتر از همه ای کاش جایی میداشتند که با هم تنها باشند و هرزمان که دیدار میکنند٬ مجبور نباشند تن به هماغوشی بدهند.
...
(۱۹۸۴ - جورج اورول)
۲)
ــ روز به خیر٬ آقا٬ چرا فانوست را خاموش کردی؟
فانوس افروز در جواب گفت: دستور است آقا. روز به خیر.
ــ دستور چیست؟
ــ دستور این است که فانوسم را خاموش کنم. شب به خیر.
و باز فانوس را روشن کرد.
ــ پس چرا باز روشن کردی؟
فانوس افروز جواب داد: دستور است.
شازده کوچولو گفت: من نمیفهمم.
فانوس افروز گفت: فهمیدن ندارد. دستور دستور است. روز به خیر.
و باز فانوسش را خاموش کرد.
...
(شازده کوچولو - اگزوپری - ترجمه قاضی«چون از ترجمه شاملو خوشم نمیاد و روون نیست گفتم»)
۳)
بفرمایید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب٬ بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان٬ یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی چراتر کار عالم٬ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سر ِمویی اگر با عاشقان داری سر ِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقهی پیوندهای ما
به بالایت قسم٬ سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند٬ کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ِ ما
نمیدانم کجایی یا کهای٬ آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود٬ امروز
همین حالا بیاید وعدهی آیندههای ما
(دستور زبان عشق - قیصر امین پور)
وقتی سنتی از معنا تهی شد
و جامعه خود را مجبور دید
لاشهاش را به دنبال خودش بکشد
تعفنش همه جا را خواهد گرفت.