ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کجای کاریم ؟
به کجا میرویم ؟
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
------------------------------
حالم از دوستان پست بهم میخورد
گم شو ملعون
که لعنت خدا بر تو باد
-----------------------------
همیشه برای بد شدن فرصت هست
این فرصتهای خوب ماندن است که میرود
-----------------------------
زمانی دوستی داشتم که امروز نمیدانم چیست
خدایا در این چیستان مرا دوستانی بنما
------------------------
شاعران نجواگر راز دل خویشند
خلق عالم خاکی و اینان ز اندیشه اند
-----------------------------
گاهی میان من و دل جنگ میشود
گاهی دلم برای کسی تنگ میشود
---------------------------------
اینجا دزدی نیست
همه دزدها غریبه اند
ثروتمندان یکشبه پولدار نشدند
اینجا کسی آقازاده نیست
همه خانم زاده اند
همه آغازاده
-------------------------
امروز در خبرها شنیدم متخصصان دریافته اند نفس کشیدن برای سلامتی انسان ضرر دارد
یادم باشد فردا به پزشک مخصوصم سر بزنم ببینم چه میگوید
اگر خبر راست باشد باید نفس کشیدن را ترک کنم
آخر برای سلامتیم ضرر دارد
-------------------------
زندگی حال است و بس
حال در حال است و بس
--------------------------
تنها کسی که خوب مرا درک میکند
یکروز زادگاه مرا ترک میکند
از مریم
--------------------------
بازی بازی بازی بازی
می کنی می خوری می بری می بازی
-------------------------
گاه ساده پیچیده است
پیچیده پیچیده تر از آنچه فکر میکنی
گاه پیچیده ساده است
ساده ساده تر از آنی که می اندیشی
---------------------
نمیدانم خدا را چه شده
شاید مریض شده
یعنی بیماری لاعلاجی است؟
یا شاید مرا چیزی شده
آری انگار من تب دارم
خداحافظ زندگی
------------------
از مذهبی به مذهب دیگر می گریزیم
از دینی به دینی
انسان بی دین کو ؟
---------------------
چندتایی شعر هست اما هنوز کامل نیست.اینا تو چرکنویسام از قبل بود. نمیدونم شاید بعضیاش تکراری باشه اما ببخشید دیگه دیگه.
همه چیزش زیباست
خلقت خوب خدا
چشم دیگر واکن
بنگر پنجره ها
رو به سوی ملکوت اعلی است
آنقدر گفته و ناگفته
آنقدر شادی و نا شادی
انسان عجیبترین خلقت خداست
عرفان و سکس که گفته ز هم جداست؟
که گفته برگ از درخت خسته میشود؟ که گفته می برد ز ریشه اش؟ ز هرچه هست؟
نگه دوباره کن
که برگ میبرد ز اصل خویش
تا روان شود به ناکجا
به مرگ
نیستی
... و رسم عاشقان چنین بود
برگ از درخت خسته نمیشه عزیز
برگ دل میکنه تا درخت بتونه رشد کنه
برگ عاشق درخته
سادگی آموز ز آب و شیشه
نقض غرض آینه گردیدن است
دیشب گمان کردم دارد باران میارد
شدید و یکبند
اما صبح که مستی برگها را دیدم
و رقصشان را
یقین کردم باران نبوده
آن شراب ناب بوده
سرخ سرخ
نمیدانم انگور یا انار
اما امروز برگها بدمست بودند
و نه خبر از بچه های یگان
و نه برادران ستاد
و نه خواهران مفاسد
شاید این موقع صبح هنوز خواب بودند
یا شاید در اتاقهای دربسته خود بی خبر از این بی خداییها
در همایشی مهم
دیگر باید بروم
تماس بگیرم بیایند همه شان را جلب کنند
هر چه زودتر
تا خدای ناکرده جهنمی نشوند
به زور هم شده باید حتما بهشتی شوند
بهاران که میشود مست میشوم
مستی که زائل شد
خمار یک جرعه دیگرم
اما هیچ نیست جز اشک و آه
آخر پاییز خواهد شد
بهار میگوید پاییز را ببین
ع ش ق
یادم باشد دهانم را آب بکشم
آنگاه
این سه حرف را کنار هم نجوا کنم
شاید دوباره زنده شوم
شاید
شانزدهم ونوس
دیشب تا صبح نخوابیدم
و سنگی را لیسیدم و بوییدم
و استخاره ای
با زمین انسانها
(( گیوم در کوههای آند سقوط کرده ))
نباید فکر کنم
باید فقط پیش بروم
به خاطر همه کسانی که دوستم دارند.
شانزدهم ونوس روز خوبی بود
و هست
تا شب
استخر
و ماساژ تایلندی
یادها شاید زود بگذرد اما یادگارها هرگز
هر چی باشه دفعه اولم بود!
یادش خوش
امضاء: مرد مریخی
آغاز راه عشق
در کوچه های بی کس تنهایی است
اندر میانه سوی کمی آید
پایان آن همان که سرآغازش
چهارشنبه صبح
دربند
لب رود
نون و پنیر و هندونه
چهارشنبه شب
پارک بعثت
چرخ و فلک
نیمکت
کوچه ها
دیگر راهی میشویم