ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هماره اینگونه اندیشیده ام
طبیعت تواناییها و ناتوانیهایی به ما هدیه داده است
وظیفه ما
رشد تواناییهاست
و محو ناتوانیها
.
در عمل اما
.
نمی دانم چه کنم
.
اما نه
می دانم
مبارزه
و باز هم مبارزه
تا پیروزی
یا مرگ
هر چند پیکرهایمان جدا می گردد
و گرمی و لهیب
سرد و سردتر
روحهایمان اما تا ابد
در دل یکدیگر می جنبند
و شاید روح تازه ای زاده شود
از پیوند دو روح!
درون را بکاو
انسانهای بزرگی را دیده ام
آنچنان محقر
در میان گند و خون
و این حاصل کمبودی از درونشان بوده
که در بیرون می جستندش
.
.
.
آرام که گرفتی
اوج و حضیض یکیست
مردم هر چه می خواهند بگویند
موفق یا دربدر
آیا دریا شده ای؟
یا هنوز کمی؟
دلم ز کلی و جزئی ز خاص و عام گرفت
ز بحث و صحبت نامردمان مدام گرفت
ز خوب صورت بی سیرت و پلید سرشت
ز واجبی که به معنا بود حرام گرفت
سراب دین که در آن غوطه ور شدی آنی
ز گنج عالم معنا فقط کلام گرفت
فضای قدسی و قرب و تجرد و احساس
چه بود کذب عظیمی ز ما مرام گرفت
دلم گرفته
امانه از روزگار و مردمانش
که از خودم
.
.
کاش اندیشه هایم کردارم بود
کاش باطنم ظاهرم بود
آرزو را راه به جایی نیست
جز اندوهسرا
باید تکانی به خود بدهم
امانه آنگونه که فرو ریزم
.
.
.
می خواهم میان کوهها باشم
و بیندیشم
به همه اندیشه هایم
و همه سالهایی که بی باری بود
.
.
.
چه قله ها که می خواستم بر فرازشان بال بگشایم
اکنون اما شاید کرکس صحرا نشینم
باید اما بگذرم از کویر سستی
اینجا وطنم نیست
.
.
.
کنون بال گشودم
دیدار بر فراز دماوند
حیف ماه که خدا برای انسان آفرید
او را کاه بس
امشب ماه را دیدم کامل کامل
و باز
عادت ماهانه ام شروع شد