بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

مبارزه جانانه

هماره اینگونه اندیشیده ام 

طبیعت تواناییها و ناتوانیهایی به ما هدیه داده است 

وظیفه ما 

رشد تواناییهاست 

و محو ناتوانیها 

 .

در عمل اما 

نمی دانم چه کنم 

اما نه 

می دانم 

مبارزه 

و باز هم مبارزه 

تا پیروزی 

یا مرگ

تلنگر

گاهی یک نگاه 

یک جمله 

یک منظره 

کافیست 

تا دریابی خود را 

و خدای درون خود را

نیاز

احساس می کنم نیاز دارم 

به شانه هایی 

به سینه هایی 

و به پاهایی 

نیاز دارم 

آری 

نیاز

شاید روح تازه ای زاده شود از پیوند دو روح!

هر چند پیکرهایمان جدا می گردد 

و گرمی و لهیب 

سرد و سردتر 

روحهایمان اما تا ابد 

در دل یکدیگر می جنبند 

و شاید روح تازه ای زاده شود 

از پیوند دو روح!

درون را بکاو

درون را بکاو 

انسانهای بزرگی را دیده ام 

آنچنان محقر 

در میان گند و خون 

و این حاصل کمبودی از درونشان بوده 

که در بیرون می جستندش 

آرام که گرفتی 

اوج و حضیض یکیست 

مردم هر چه می خواهند بگویند 

موفق یا دربدر 

آیا دریا شده ای؟  

یا هنوز کمی؟ 

ما را نه همین بس است جانا در خانه بیا که جان تو گردی

دلم ز کلی و جزئی ز خاص و عام گرفت 

ز بحث و صحبت نامردمان مدام گرفت 

ز خوب صورت بی سیرت و پلید سرشت 

ز واجبی که به معنا بود حرام گرفت 

سراب دین که در آن غوطه ور شدی آنی 

ز گنج عالم معنا فقط کلام گرفت 

فضای قدسی و قرب و تجرد و احساس 

چه بود کذب عظیمی ز ما مرام گرفت

باید بگذرم از کویر سستی

دلم گرفته  

امانه از روزگار و مردمانش

که از خودم 

.

کاش اندیشه هایم کردارم بود 

کاش باطنم ظاهرم بود 

آرزو را راه به جایی نیست 

جز اندوهسرا 

باید تکانی به خود بدهم 

امانه آنگونه که فرو ریزم 

می خواهم میان کوهها باشم 

و بیندیشم 

به همه اندیشه هایم 

و همه سالهایی که بی باری بود 

چه قله ها که می خواستم بر فرازشان بال بگشایم 

اکنون اما شاید کرکس صحرا نشینم 

باید اما بگذرم از کویر سستی 

اینجا وطنم نیست 

کنون بال گشودم 

دیدار بر فراز دماوند

عادت ماهانه ام شروع شد!

حیف ماه که خدا برای انسان آفرید 

او را کاه بس 

امشب ماه را دیدم کامل کامل 

و باز 

عادت ماهانه ام شروع شد