ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دلم گرفته
امانه از روزگار و مردمانش
که از خودم
.
.
کاش اندیشه هایم کردارم بود
کاش باطنم ظاهرم بود
آرزو را راه به جایی نیست
جز اندوهسرا
باید تکانی به خود بدهم
امانه آنگونه که فرو ریزم
.
.
.
می خواهم میان کوهها باشم
و بیندیشم
به همه اندیشه هایم
و همه سالهایی که بی باری بود
.
.
.
چه قله ها که می خواستم بر فرازشان بال بگشایم
اکنون اما شاید کرکس صحرا نشینم
باید اما بگذرم از کویر سستی
اینجا وطنم نیست
.
.
.
کنون بال گشودم
دیدار بر فراز دماوند
بر فراز دماوند یادی هم از دل ما کن و سلام من را به ابر ها برسان . . . راستی خیلی مواظب بالهایت باش . . . آنها مقدس اند. . .