ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
می خواهمت
تنها میان قامت خویش
شاید که مرحم یابد این صد پاره ی ریش
می خواهمت
ای نازنین
ای یار دیرین
آتش جهان بار دگر زان قلب سنگین
باشد که از نرمی چندان
لطف چندین
فرهاد بنهد تیشه گیرد دست شیرین
از فراموش زمان آمده ایم
به فراموش مکان رهپوییم
در میان دو فراموشی ما
بی سبب یاد چرا می جوییم؟
فصل لختی رسید باز اما
مردمان غافل از دل خویشند
هرچه برگ از درخت می ریزد
جامه ها بیشتر به خود پیچند
...
خدایا دلم خانه شر شده
تمام وجودم مکدر شده
چو ابری که مشتاق باریدن است
هوای دو چشمان من تر شده
دلم یار جانی هوس کرده است
سه تار می زنم
آسمان نیمه ابری
سرخ و نارنجی
در کنار نهر
باد نرمی
برگها خش و خش و خش زیر پا
سپیدار و چنار و بید
دوباره زندگی دمید
گاهی به یاد آن پل تنهایی می افتم که دوتایی با هم روی آن می جنبیدیم تا خیس شویم
دلم تنگت است
و می دانم تو نیز دلتنگ منی
نیستی چون نخواستی
برای یک لحظه هم نمی توانم تحملت کنم
اما هر جا هستی خوش باشی
آنگاه که دستان برخاسته بر دعا خشکید و افتاد
گفتم: دیگر دعا بس است.
غافل از آنکه بهاری هست
و رویش دستانی نو.