بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

اشکهای من و تو

تو هیچوقت اشک مرا ندیدی 

همیشه خندیدم 

وقتی کنارت بودم  

نه که گریه نکردم 

بودنت شادی محض بود 

گریه هایم مخصوص تنهایی بود 

و حسرت و افسوس

اما بسیار اشکهایت را دیدم 

حتی وقتی کنارم بودی 

گویا تو آنچه اکنون می‌بینم  
آنروز می‌دیدی

انسان و عقده هایش

انسان با عقده هایش بزرگ می شود

و با عقده هایش میمیرد

مگر آنکه کسی

شاید خودش

خودش را دریابد

و عقده هایش را به آب بسپارد

پس از آنکه بازشان ساخت

لاف

گاهی وقتی لاف میزنی

باید ثابت کنی

باید تاوان بدهی

مخصوصا اگر در محضر خدا لاف زده باشی

هست هرگز

آری سخت است

هر وقت به اوج می‌رسی

به یاد کسی باشی

که هست اما

هرگز است.

سپاس

اصلا حالم بد نیست

زاده شده ام که تنها باشم

و نامم تنهاست

حتی در آغوش عشقم

حلال دیگران باشم و حل شوم در خویش

و شاد باشم و سرمست

که خدا

همه چیزهای خوب را برایم چیده.

سپاس

تهوع لجن مانده

وقتی آنقدر بدت می آید

که حتی برای لذت هم نمی توانی تحملش کنی

تهوع لجن مانده می شوی

برای رهایی از بوسه های طاعون

و افسوس روزها و حالهای خوش

کجایی

هر کجایی خوش باش

پُرم

پُرم

از سخن

از فریاد

از درد

از زجه های همه شلاق خوردگان تاریخ

از صدای استخوانهای بردگان سیاه

از عقده های - به مستی و فقر محو شده - برادران سرخپوستم

از ...

سخن وقتی بغض می شود

و بغض باران

که میبینی هنوز در زیر برف به دنبال ندیدنیم

و در دایره ای به شعاع یک وجب اطراف ناف

به دنبال بهشت.

دلیری؟

چیزهایی هست که تصورش شجاعت می خواهد

چه رسد به انجامشان

نه از جنس پریدن و خزیدن و دریدن

از جنس حضور و بودن

از جنس ایستادن و ماندن

و باید بجنبیم

که ترسوها را

بهشت هم چراگاهی بیش نیست.