ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی به کوه میروی
از راهنما بپرس
با راهنما برو
قدم جای قدم.
- راهنما
نه هر که با انگشت راهی را نمایاند -
وگرنه سقوط میکنی
گرفتار بهمن میشوی
جایی در راه میمانی
گم میشوی
و ممکن است عطش
گنداب خورت کند
یا گرسنگی
اولین همنوردت
که مرد را غذایت سازد.
در بهترین حالت باید تمام مسیر رفته را برگردی
تا اینبار با راهنما صعود کنی
مخصوصا اگر قله تنها و تنها یک راه داشته باشد.
پس به خاطر داشته باش که:
راه هر چند به ظاهر طولانی
به قله میرسد اما
بیراهه
هرچند در نظر
آسانتر و سریعتر
جایی میان خویش
دیواره میشود
یا پرتگاه و رود.
باران که میبارد
سبزها سبزترند
سرخها سرختر
میتوان گریست و کسی نفهمد
میتوان خندید و پنهان نکرد
میگذریم اما در یاد مانده
با دستهایی که تا ابد آسمان را
هیچ و همه را
لمس خواهد کرد
حجم تن او را خواهد کشید
و داغش را
چونان آتش مقدس پارس
پاس خواهد داشت
میشود خندید و بارید اگر دل دل شد.
ذلم گواهی میدهد سال ۸۹ سال امام عصر است.
این ساعات آخر ۸۸ امام زمانی شد و میخواهم از شما هم دعوت کنم امسال
فقط همین یک سال در تمام عمر
تمام عمری که صدقه سر امام زمان است
همین یک سالش را وقف صاحب الزمان کنیم
گناه را ترک کنیم
و صدقه و دعا و ذکرمان برای مولا باشد
فقط یک سال
یک سال
...
آقا نمیخواهی بیاید؟
کجای زندگیت برای آمدن اوست؟
چقدر آبرو و ثروت و وقت برایش دادی؟
که میخواهی وقتی آمد جان بدهی؟
چقدر در نبودش از گناه جدایی جستی؟
که میحواهی در آمدنش فرمانبرش باشی؟
به خدا این چیزهایی که برایش میمیریم ارزش تب هم ندارد
مولا را دریاب
تا دُر یابی
...
مولا غلط کردیم
اما این
سرگردانی است
نه طغیان
جهالت است
نه عصیان
خودت هم دعا کن بیایی
اینجا چیزهایی هست
که وقتی میبینم
میبویم
میلیسم
میخورم
پرواز میکنم
تا کنار تو
و نفسهایی گرم
سلام
و خداحافظ
این شش ساله
مرا با کسانی آشنا کرد
که تصورش نمیکردم
و بسیار آموختم
کسانی که تا آخرین لحظه حیاتم
درون رگهایم جاریاند
بویشان
رقصشان
چشمان زیبایشان
و پاکی و صداقتشان
مرا تا خدا میبرد
کسانی که خدا
گام به گام
با دستانشان
مرا بیرون کشید
از منجلابی که عاشقش بودم
و متنفر از آن
خدایا
سپاست
به لذت نجاتم دادی
و به شادی دستم گرفتی
نه به رنج
اکنون مرا بپذیر
تحفهای ندارم جز جان
اگر آلوده نباشد
آلوده هم هست
پاکش کن و بستان
هشتاد و هفت
یک سر به بالا داشت
و یک سر به پایین
تلخش به شیرینی آغشته
و شیرینیش افزون از تلخی
هشتاد و هشت
دو سر به بالا داشت
شیرین شیرین
تجربیات بزرگی
که برای هرکدامشان
چندبار زندگی لازم است
و رشد
و یافتن هدف
مسیر زندگی
هشتاد و نه
رو به بالاست
و تحولی درونی
هدیهای برای مردمان