بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

روح سای ترین ظلمها

روح سای ترین ظلمها 

آنی است  

که به عزیزترین عزیزانت کرده‌ای

آنی که عاشقانه دوستش داری  

و برایش جان می‌دهی 

زیرا  

با هربار گذر نسیم معطر وجودش از ذهنت 

آتش سوزان ظلمت 

تمام سینه‌ات را پر می‌کند 

چونان که سیلاب

گودالها را

تهران

می‌کوشند 

لقمه را از دهان هم می‌گیرند 

هم را می‌درند 

همه چیزشان را می‌فروشند 

که از پایین 

بالا بیایند 

یا از بالا 

بالاتر روند 

غافل از آنکه 

اتاق زیر شیروانی 

با قصر کنار باغ 

تفاوتی ندارد 

وقتی در تیمارستانی

توفانم

توفانم و طوفانی 

من جانم و تو جانی 

می‌خوانم و می‌خوانی 

از عشق و تو از شیطان

آرامش

وه چه زیباست
آرامش
آنی که در پسش
اضطراب هیچ تعهدی نباشد
و چه زیباتر
آرامش
در عین حس مسئولیت
و انجام وظیفه

رزمنده جنگ جهانی سوم

در پشت خاکریزی می‌جنگیدیم 

دشمن قوی بود اما 

در برابر ما 

توان پیشروی نداشت 

نگاهی به سمت راستم انداختم 

رزمنده‌ای آنجا بود 

با سربندی سرخ 

و چند خراش روی صورتش 

خیلی مردانه می‌جنگید 

آنقدر که رزم مرا 

در چشمها  

بی‌مقدار می‌کرد 

باز به مقابل خیره شدم 

و آتش گشودم 

اما فکر رزمنده دلیر  

آزارم می‌داد 

دوباره نگاهش کردم 

به ناچار برخاستم 

آرام رفتم 

و با قنداق اسلحه   

از پشت به سرش کوبیدم 

نقش زمین شد 

و دیگر تکان نخورد  

باز برگشتم  

و شروع کردم به مبارزه با دشمن روبرو

روزهای دیگر هم هربار  

کسی را از میدان به در می‌کردم 

و بدین‌گونه 

همواره دلیرترین مرد میدان رزم  

من بودم 

ولی نمی‌دانم چرا 

دشمن کم‌کم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد 

و حتی هنوز 

پس از سالها 

که در این بیابان سوزان  

تشنه و سرگردانم 

نفهمیده‌ام 

چه شد که تانکهای دشمن  

از خاکریز گذشتند 

و زیر شنی‌هایشان مرا له کردند

خارکن

گوسفند گوسفند است
اما
تا وقتی که در علفزار
هرز می‌چرد
وقتی قدم به راه نهاد
چون فهمید چریدن
همه چیز نیست
 متعهد به غیر هوی شد
و اعتماد به نفس نکرد
آنگاه که برای راه خویش جنگید 

و خواست آینه درون سینه‌اش 

تنها روبه نور باشد
باید خار را
خلاف مسیر تیغش برکند
و می‌شود
خارکن

خنده به حضرت ماما

نمی‌دانم 

در لحظه مرگ 

آنگاه که حضرت ماما 

چشم در چشمانم دوخت

می‌توانم بخندم 

و تولدم را نیز  

همچون تمام لحظه‌های  

به ظاهر جدی زندگیم 

به شوخی بگیرم

و خداوند از فرشتگان داناتر بود

بسوزانید

هم را بدرید

درختان را از ریشه برکنید

و خانه بسازید

اگر نشد لااقل ویلایی

حتی یک درخت کمتر

یعنی اکسیژن کمتر

بتارانید

عربده بکشید

آنقدر که بلبلها لال شوند

لاکپشت‌ها کر

همه زمین را آسفالت کنید

سقفها را ایزوگام

دیوارها را سنگ

جایی برای سنجابها و خارپشتها باقی نگذارید

و همه خزندگان زشت را بکشید

تا موشها همه چیز را بجوند

بر همه رودهای زمین سد بزنید

و دریاچه‌های پایین دست را بخشکانید

به جای همه قناتهایی که خشکاندید

چاه عمیق بزنید

سفره‌ها را خالی کنید

از نوک دماوند آب بکشید برای تهران

از نوک کی۲ برای مشایخ کویت

و از نوک اورست برای اسرائیل

آب بنوشید

آب بریزید

آب را آلوده کنید

با پاک کننده‌هایی که قرار است

ما را بهداشتی کند

یا هر چیز در دسترس دیگر

می‌توانید نفت بریزید

مثل آمریکا

و بگذارید همه خلیج را بگیرد

یا جیوه

مثل پالایشگاههای سربندر

بجنگید

بمب بسازید

اتمی یا هیدروژنی بهتر است

شیمیایی و میکروبی هم بد نیست

و همه را بدهید به آمریکا و اسرائیل

تا به آمارشان اضافه کنند

زیرا بقیه‎تان جرأت شلیکشان را ندارید

تا درختان را به کین بی سر کنند

و آسانتر از آن

انسانها را

همه را بکشند

یا اگر هنوز فرصتش پیش نیامده

در صحرا و دریا آزمایششان کنند

غزه جای کوچکی است

همه آسیا و آفریقا را محاصره کنید

دارو بسازید

که به جای سلامتی مرض بیاورد

دردهای ساده را مزمن کند

و انسان را گیاه

غذا بخورید

آشغالهایی

که درونتان را منهدم کند

و از چاقی یا لاغری بمیرید

سیری یا گرسنگی

از بلندترین قلل جهان

تا عمق اقیانوسها

و مرکز آمازون

همه جا را با پلاستیک تزئین کنید

کیسه و بطری فرقی ندارد

هر دو زیباست

روزانه حداقل 4 ساعت

خودرو شخصی سوار شوید

اگر ایرانی باشد بهتر است

حتی اگر نمی خواهید از سبزی فروش سر کوچه نیم کیلو خیار بخرید

ماشین را روشن کنید

و بگذارید در پارکینگ دود کند

کارخانه بسازید

ترجیحا در مسیر باد

که آلودگیش هدر نرود

برسد به مردم شهر

مثل اصفهان و ذوب‎آهن و سیمان و فولادش

به آمریکا بگویید بگذارد آتش جنگلهای کانزاس

همه جنگلهای قاره آمریکا را بگیرد

تا بقیه لایه ازن که با دود صنعتش هنوز از بین نرفته

با آتش از بین برود

آی مردم عالم

مسلمان و مسیحی و یهودی و همه

نابود کنید همه چیز را

جهانتان را با نخی

به شعاع چند متر

و به مرکز خود

رسم کنید

و آنطرفتر را سیاه کنید

لجن مالتر از درونتان

و همه مطمئن باشید بر حقید

و راهتان درست است

چون راه شماست

و پدرانتان

.

.

.

اینگونه نسل منحوس و ناهمگون بشر

زودتر منقرض خواهد شد

و طبیعت پس از چندین ملیون سال

لکه ننگ بشریت را پاک خواهد کرد

و باز خواهد زیست

آسوده و هماهنگ

اگر حیوانی می‎درد

چون باید

و از روی قانون

نه زیاده‎خواهی 

و پستی

راستی فرشته‎ها چقدر دانا بودند

.

.

.

آنچه باعث ماندن من است

آمدن اویی است

که اگر نبود

انتها نیست بود

همچون حال

و همچون افق

تیره

تنها دلیل بودنم

فجر صادقی است

که پس از فجرهای کاذب

پیام‎آوران دروغ صلح و آرامش

و هدیه کنندگان سیاهی عمیق‎تر

آسمان را بار دیگر خواهد گشود

و پرده تاریکی را برای همیشه پس خواهد زد

هرچند پوچان

با تمام وجود می‎کوشند نیاید

و ظهور صغرای انقلاب

به ظهور کبری نپیوندد

اما

خداوند اراده فرموده

نورش را کامل نماید

حتی اگر کافران را ناخوش آید

و خداوند از فرشتگان داناتر بود