-
باز دوباره زندگی
دوشنبه 17 اسفند 1388 23:51
چند وقتی بود دستم به نوشتن برنامه بلند مدت زندگیم بند بود. چند دقیقه پیش تمام شد. واقعا دانستن آینده چقدر لذتبخش است! فردا اگر پرواز باشد باید بروم آبادان برای تدریس ماساژ برای تعدادی از ورزشکاران استان خوزستان. البته بعید میدانم که باشد و من هم احتمالا نمیروم. اگر نرفتم باید برنامهریزی میان و کوتاه مدتم را هم...
-
تذکار چهارگانه بعلاوه یک و دو
دوشنبه 17 اسفند 1388 16:33
۱) آخرین امتحانم را دادم. وقتی خواستم سوار چرخم بشوم و برگردم خانه٬ یک بچه گربه را دیدم که گوشه دیوار کز کرده بود و داشت آرام آرام غذا میخورد. کمی ایستادم و نگاهش کردم. نخواسته بودم اهلیش کنم. این فقط کنجکاوی و لذت بود. اما ناگهان به سمت من آمد و میو میو... گردنش را گرفتم و آرام پرتابش کردم همان کنج دیوار. گربه آرام...
-
سامی این قصه اول دیدار (کاغذپارهای از دفتر خاطرات)
یکشنبه 16 اسفند 1388 21:29
دنیا تنهایی بود و غم من بودم و من نسیمی که نمیوزید برگی که نمیجنبید بارانی از ابری هم میرفتم اما به کجا مینشستم بر چه اما میخواندم اما برای که من بودم و من و تاریکی هر شمعی که میافروختم جرقهای بود گذشته به لحظه ای و باز خاموشی و باز تنهایی و باز من با من نا امید بودم از رهایی از این غم نه چیزی پیدا و نه مبهم هیچ...
-
هدیه تولد ( تکه یادداشتی از سطل زباله)
یکشنبه 16 اسفند 1388 21:04
تو متولد شدی ٬ روزی که باید . پدر شاد شد ٬ مادر خندید و جهان عوض شد زیرا دیگر تو در آن بودی . بزرگ شدی ٬ اولین کلماتت یادت هست؟ بالیدی ٬ اولین گامهایت را فراموش نکرده ای؟ اولین روز مدرسه را چطور؟ یا اولین قدمهایت بر فضای دانشگاه ؟ تو ٬ تو شدی ٬ همانی که من به او علاقه دارم ٬ نمیدانم چگونه اما شدی آنی که هستی . و اکنون...
-
لباس مسلمانی
شنبه 15 اسفند 1388 11:56
عمامه وال هندیم را بر سر میگذارم عبای مرغوب انگلیسیم را که با پرسبخار کنوود اتو شده میپوشم نعلین زرد چینیم را به پا میکنم سوار بر شورلت آمریکاییم یک تکه کوچک از شکلات کیت کت جلوی داشبوردم را گوشه دهانم میگذارم و راهی مسجد الحرام صهیونیستی میشوم آنگاه موبایل موتورولایم را خاموش میکنم تا مزاحم عبادتم نشود و بر...
-
آزاداندیشی پوزیتیویسمی
جمعه 14 اسفند 1388 15:30
من اینجا ایستادهام در حالیکه تمام راه پشت سر را به دقت طی کردهام و مقابلم دیواری است که با همه تلاشم نمیتوانم از آن عبور کنم. پس: ۱- اینجا انتهای دنیاست. ۲- چیزی آنسوی دیوار وجود ندارد. ۳- همه چیز این سوی دیوار است. ۴- من همه چیزهای این سوی دیوار را میشناسم. ۵- اگر چیزی را من نمیشناسم به این دلیل است که واقعا...
-
ترس
دوشنبه 10 اسفند 1388 23:18
ترس از درد جانکاهتر از درد است ترس از مرگ کشندهتر از مرگ برای رسیدن به وادی امن راهی جز عبور از دروازه ترس نیست پس از هرچه میهراسی به سویش بشتاب
-
صاحبخانه
دوشنبه 10 اسفند 1388 22:36
دوست داری در خانه باشی و صاحبخانه نباشد؟ یا بیرون خانه در آغوش صاحبخانه باشی؟
-
چشم بینداز اما دل مباز
یکشنبه 9 اسفند 1388 10:54
۱٬۲٬۳ ۱٬۲٬۳ ۱٬۲٬۳ قطار میگذرد و تو سرنشینی نظارهگر از پنجرههایی رو به بینهایت به چشماندازهایی زیبا با تمام تار و پودت لذت میبری اما تا پلک بجنبانی گذشتهای حتی اگر سرت را کج کنی و چشمانت را در پیاش بدوانی و آهی از حسرت برکشی درست به همان سرعتی که مخروبهها و مزبلهها از دیدگانت میگریزند و میآموزی که چشم...
-
چشمان مجهول
شنبه 8 اسفند 1388 15:55
هرچند به ظاهر محو تماشای دلبرت هستی اما در چشمانت هیچ چیز روشنی نمیبینم نه که روشن نباشد . . . روشن است که روشن نیست.
-
خدایا شکر
پنجشنبه 8 بهمن 1388 17:29
شکرت که هیچ ندارم و همه دارم هرچند هیچم.
-
شراب کهنه
یکشنبه 27 دی 1388 00:40
شراب خانگی بیاورید هر چه کهنهتر بتر شراب تازه پیش از آنکه مست سازدم تمام میشود و من همچنان خمار بیخودی.
-
کودک درون بادکنک
شنبه 26 دی 1388 00:31
کودک درون بادکنک در زمان بد در مکان بد آمده میان مردمان بد موقع گناه ترس من خدا وقت کار خیر در هراسم از بندگان او این بچه کنون مدرک ثواب ماست زنده زنده گور بایدش نمود.
-
تا خدا هست زندگانی زیباست
شنبه 19 دی 1388 18:30
وقتی خدا هست غم برای چیست؟ زیبا نیست آبشار ابریشم از میان انگشتان؟ خوردن یاقوت و نوشیدن الماس؟ زیبا نیست حس گرمای مطبوع جهنم در باغ بهشت؟ گردش موج گرد مهتاب؟ فراز و فرود؟ زیبا نیست حجم مهربانی؟ شیرینی یک جمله؟ و زنبوران گرد آن؟ میگویم: تا خدا هست زندگانی زیباست.
-
اولویتبندی
شنبه 19 دی 1388 01:29
ما کارهایمان را بر اساس اهمیتشان انجام میدهیم. ابتدا کارهای بی اهمیت و سپس کارهای کم اهمیت. اما کارهای مهم مربوط است به فردایی که هرگز نخواهد آمد.
-
قدیمیترین گیاه جهان
چهارشنبه 16 دی 1388 17:11
قدیمیترین گیاه جهان بود زمانیکه من نبودم و تو زمانیکه ناصرالدین کنار هزارمین صیغهاش نخوابیده بود صلاح الدین پس از فتوحاتش سراغ سربریدن شیعیان فاطمی نرفته بود کوروش بابل را با خاک یکسان نکرده بود برای نجات یهود زمانیکه بنیاسرائیل از نیل نگذشته بودند یونس را ماهی نبلعیده بود طوفان نوح هم نیامده بود فکر میکنم...
-
الماس کهنه پیچ
یکشنبه 13 دی 1388 08:41
الماس را کهنه پیچ کردیم که آسیبی نبیند بیچاره الماس دیگر همه او را کهنه میدانند.
-
کوتاهترین مسیر
جمعه 11 دی 1388 22:36
به دنبال کوتاهترین مسیرم به سوی بلندترین قلهها
-
فصل بازگشت
جمعه 11 دی 1388 22:30
وقتی ماه نیمه است پرندگان غریب مست میشوند. حیران فراق و گریان وطن. دریای سیاهی را میشکافند به سینه گرداگرد اما چارهای نیست جز بازنشستن زیرا زمانش نرسیده فرصت بازگشت.
-
بزرگترین مشکل!
پنجشنبه 3 دی 1388 20:36
بزرگترین مشکل تو اینه که عین بقیه هستی. یعنی خاصی اما زندگیت رو عین آدمهای معمولی گرفتی. انگار نمیخوای حرکتی بکنی. عین مردم عادی.
-
دیدگاه
دوشنبه 30 آذر 1388 12:20
دیدگاههاست که آدمی را میسازد چیزی که تو ذلت میدانی برای من افتخار است و لذت و چیزی که هدف اوست بازدارندهی من دیدگاههاست که زندگی را میسازد زیباترین لحظههای زندگی من در زیر سقف یک چادر رخ داده نه در قصری باشکوه نه در خانهای مجلل از وقتی معنای زندگی را یافتم از تک تک لحظات زندگی لذت بردهام حتی سختیهایش و...
-
رد پای بدیهایم
یکشنبه 29 آذر 1388 00:23
بد کردهام به خیلیها و نمیدانم چه کنم و نمیدانم چگونه بگویم سلام به کسی که سراپا وداع شده و نمیدانم و نمیدانم و نمیدانم
-
بیرق حسین
یکشنبه 29 آذر 1388 00:20
امشب تو مسجد بودم داشتم با یه دوستام صحبت میکردم یهو خودمو دیدم بین الحرمین روبروی حرم امام حسین علیه السلام خیره شده بودم به گنبد طلاییش و پرچم سرخی که در باد فریاد میزد مظلومیت را سردی سوز نسیم کربلا پیچید توی تنم و صورتم رو نوازش کرد آقا من به قربانت امسال تو را میبینم؟ . . . میوه رسیده خود میافتد.
-
خدای نادان
چهارشنبه 25 آذر 1388 08:43
کاش خدایمان لااقل به اندازه ما عقل داشت!!!
-
الماس در عوض شن
چهارشنبه 25 آذر 1388 08:41
ما زندگی به پای تباهی فشاندهایم تا قطرههای آخر آنرا چکاندهایم از چشمههای ناب خدایی بریدهایم بیهوده خویش را به بیابان کشاندهایم الماس عمر در عوض شن بدادهایم عمری سراب به لبها چشاندهایم هر روز خانه بهر کسی وانهادهایم اینها بت است جای خدامان نشاندهایم
-
جهل مرکب
چهارشنبه 25 آذر 1388 07:48
به کسی که نادانیهایش را دانسته میشمارد چه میتوان گفت جز سکوت یا تأیید حق کاملا با تو است آسمان گرد زمین میگردد
-
گونههای انسانی
سهشنبه 24 آذر 1388 15:42
انسانهایی هستند که اگر طلا به پایم بریزند زحمت برداشتن به خود نمیدهم و آدمهایی که اگر زهر بدهند مشاتاقانه مینوشم.
-
معنای زندگی
پنجشنبه 19 آذر 1388 23:15
خدا عشق طبیعت همبستری زیبایی هنر
-
مه گرفته
پنجشنبه 19 آذر 1388 23:11
وقتی در مه قدم برمیداری آشناترین مسیرها هم غریبه میشوند.
-
نمیدانی چه میخواهی بسازی
سهشنبه 17 آذر 1388 22:58
آجرها را روی هم میچینی دقیق و محکم و مرتب اما بنایت فرو میریزد زیرا نمیدانی چه میخواهی بسازی فقط میسازی و باز از نو فقط میسازی