-
لای گیره ماندهام
شنبه 14 آذر 1388 22:13
هرچند همیشه دلیلی برای خندیدن هست اما وقتی لای گیرهای خندیدن واقعا سخت است
-
فروش شادی
شنبه 14 آذر 1388 22:05
جایی برای خرید شادی نیست اما گاهی باید آنرا در ازای اندکی پول فروخت
-
هوو
جمعه 13 آذر 1388 12:09
همیشه یک پای ماجرا لنگ است تو هستی دل نیست دل هست تو نیستی تو و دل هووی همدگرید
-
و هرگز نخواهی فهمید...
جمعه 13 آذر 1388 11:00
میتوانم غرق لذت شوم و مست حتی از دیدن ماه نارنجی دیشب یا اندام لطیف یک گلبرگ میتوانم آنچنان بپیچم میان شعلهات خویش را که سراپا تو شوم بی دغدغهی بود و نبود میتوانم تا ابد نظاره کنم عریانی قلم هستی بر پیکرت را و ظرافت چرخش و... و هرگز نخواهی فهمید حس راستین مرا زیرا الماسها همیشه در زیر سیاهی پوشیدهاند خویش را.
-
پشت عینک آفتابی
چهارشنبه 11 آذر 1388 09:32
از پشت عینک آفتابی وقتی همه چیز فانتزی است و تمیز و البته کمی قهوهای! دلم را که تنگ خیلیها شده و شور میزند میبینم که بالاخره آرام گرفته است.
-
چیزی کم است
چهارشنبه 11 آذر 1388 09:10
حسم هرگز دروغ نمیگوید زندگی عالیست سرشار از لذتهای رنگارنگ اما چیزی کم است که نمیدانم چیست شاید عشق شاید مرگ.
-
در بهاران خواهم مرد
پنجشنبه 5 آذر 1388 22:14
در بهاران خواهم مرد روزی نه سرد و نه گرم اردیبهشت یا خرداد درختان سبز نو زمین زنده آسمان آبی چهار لکه ابر در افق جمعهای که یکشنبهاش تعطیل است و باران خواهد بارید جایی خاک خواهم شد نه دور و نه نزدیک زیر پای رهگذران که شادانه از من بگذرند. و هیچ کس نگوید این کیست چرا رفت. تمام امیدم آن است که مرگم نرنجاند کسی را...
-
زندگی در اکنون
دوشنبه 2 آذر 1388 18:21
حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم اگر اکنون و هر لحظه سراپا همان چیزی باشم که باید آینده جایی برای افسوس نیست اکنون را زندگی کن گذشته و آیندهات آباد خواهد شد.
-
حس نگریستن به گذشته
دوشنبه 2 آذر 1388 17:20
روزی ناچار برخواهم گشت و به امروز خویش خواهم نگریست نمیدانم آیا آنروز همان حسی را خواهم دشت که امروز نسبت به گذشته خویش دارم یا چیزی متفاوت
-
استراحت و مسیر
دوشنبه 2 آذر 1388 08:51
استراحت برای رفع خستگی مسیر است یا راه رفتنمان برای عوض کردن جای استراحت؟
-
آبنباتی به بزرگی زمین
یکشنبه 1 آذر 1388 02:14
وقتی بچه بودیم دنیا را از دریچه آرزوهایمان میدیدیم امروز آرزوهایمان را با عینک دنیا. وقتی بچه بودیم چیزی را که میخواستیم تنها و تنها میخواستیم بیآنکه برایمان مهم باشد چگونه چون کسی بود که آنرا فراهم کند امروز اما از ترس اسباب و مقدمات حتی جرأت فکرکردن به خواستههایمان را هم نداریم گویا دیگر کسی نیست که آرزوهایمان...
-
پر و خالی
یکشنبه 1 آذر 1388 01:54
جالب است که یک اشتباه را هزار بار تکرار کنی این از مشخصات بشر است. و جالبتر اینکه فکرت چیزی باشد و عملت درست برخلاف آن این از امتیازات آدمیزادی است. ترک کردن یک تصمیم میخواهد ولی نه فقط یک تصمیم. ترک عادت پیشین من یک یار هم خواست. یاری که هست و نیست. عادات بسیار است و من باید باز هم ترک کنم و باز هم و باز. نمیدانم...
-
راه فرار از مشکلات
چهارشنبه 27 آبان 1388 10:44
وقتی حس میکنی گیر افتادی بهترین راه فرار اینه که روش مبارزهات رو انتخاب کنی
-
خدا هست
سهشنبه 26 آبان 1388 12:28
خدا هست برای هرکس که باشد باش تا باشد
-
انقلاب وجین
پنجشنبه 21 آبان 1388 21:01
حق حق است ولو تنها باطل باطل حتی در بسیاری . . . حق که سکوت کرد باطل عربده میکشد . . . بدتر از بستن چشم و گوش و گشادن دهان کاری هست؟ شاید نیندیشیدن . . . اگر قرار بود مسیر را از هواداران برگزینم شاید باطل را برمیگزیدم از کثرت نادانانی که همیشه گرد حق میپلکند و الماس را لجن آلوده میسازند و درون سرشان به جای مغز...
-
لمس تن خوابآلود
چهارشنبه 20 آبان 1388 22:58
لمس تو زیباست حتی در خواب چه تو خواب باشی چه بیدار چه در خواب چه بیداری لذت است که میچکد!
-
درس و مشق
چهارشنبه 20 آبان 1388 22:55
۱: کتاب رو خوندی؟ ۰: این کتاب رو هنوز کامل نخوندم. اما بیکار هم نبودما! هزار تا کتاب دیگه رو کامل خوندما. ۱: این کتاب رو باید میخوندی. مشقات رو چی؟ نوشتی؟ ۰: یه مقداریش رو نوشتم. وقت نشد تمومشون کنم. اما خب کلی کارای مفید دیگه کردم که ... ۱: نه درست رو درست خوندی نه مشقت رو کامل نوشتی. . . .
-
اولین حماقت دوبارهی من
سهشنبه 19 آبان 1388 14:05
نیم ساعتی به غروب مانده بود دیروز نه روز قبلش باید آن ساعت سر کلاس روش تحقیق میبودم اما من کولهام را بسته بودم درست نمیدانستم کجا اما باید میرفتم دلم داشت میپوسید استخاره کردم کدام طرف بروم و راه افتادم میخواستم به سمت شمال اصفهان بروم تصمیمم این بود که تا پای کرکس چشمه اصفهانیها رکاب بزنم اما هر چه فکر کردم...
-
حال گیر
شنبه 16 آبان 1388 22:23
گاهی آدم حالش گرفته میشه اما خوب که نگاه میکنه حال میکنه اساسی امشب حالم گرفته است هنوز وقت نکردم خوب نگاه کنم...
-
باریدم به یاد...
سهشنبه 12 آبان 1388 21:30
امشب آسمان اصفهان بارید و آسمان چشمان من هم هردو پس از ماهها بی هیچ دلیلی حس کردم گریه کم دارم بهی کوچک خوشه ای انگور چند لیمو شیرین نشستم روی لبه پنجره هوای سرد و نم باران که گاهی روی بدنم می چکید ناگهان چقدر دلم تنگ است برای کودکیهایم برای کاشتن 50 ریالی به امید درخت پول برای ترس از تاریکی و غروری بیشتر از آن که...
-
آغاز روزهای درخشان
سهشنبه 12 آبان 1388 18:45
امروز عمرم به معنای کامل کلمه تلف شد نه کتابی نه آموزشی نه پیشرفتی نه حتی تفکری سرگردانی محض بود و بیهودگی بی حس زندگی یک روز من گذشت اما دلم آبی است این آخرین روز است
-
حس خوب عدم وابستگی
دوشنبه 11 آبان 1388 20:00
امروز کارها خوب پیش رفت کمابیش میدانم بهتر خواهد شد رفته بودم جایی بیرون که آمدم دیدم چرخم نیست خیلی آسوده خاطر و طبیعی با خودم گفتم: دزدیدنش. بدون هیچ حس خاصی. خیلی برام جالب بود. البته بعد فهمیدم چرخم را ندزدیدهاند اما حس بی حسی من نسبت به از دست دادن داراییم برای خودم هم غیر منتظره بود دیروز یک نفر توی پارک شهید...
-
ایمان و اخلاق
دوشنبه 11 آبان 1388 19:10
اخلاق ایمان بیافریند یا ایمان اخلاق برای من مهم نیست من زیستن بی ایمان را آزمودهام زیبا نیست عاشق ایمانم هستم تا هستم و اخلاقم ـ اگر باشد ـ اساسی ندارد جز ایمانم
-
سلام آغاز ۸۸۸۸
جمعه 8 آبان 1388 17:41
نمیدونم از کی شاید یکسال پیش بود که با خودم درباره امروز فکر میکردم اینکه در چه حالی خواهم بود در چه شرایطی و با چه کسانی امروز همان روز است ۸/۸/۸۸ و نزدیک غروب آفتاب دارم فکر میکنم به همه داشتههایم و تمام گذشتهام آرزوهایی که اکنون در میان دستانم هستند و خطاهایی که پایههای بنای آرامشم را میخورند کسانی که فکر...
-
درخت ایرانی
پنجشنبه 7 آبان 1388 10:06
ما که همه معارف را داریم چرا این چنین سرگردانیم؟ . . درخت کهنسالی را میبینم با ریشههایی بینهایت فرو رفته در اعماق زمین دانایی و تنهای قطور و بلند که از میانه بریده شده است درست از جایی نزدیک شاخهها قسمت جدا شده را در شن فرو کردهاند به امید آنکه ریشه کند و خوب هم به آن میرسند اما همزمان با هر برگ نویی که میروید...
-
پرواز بی بال و پر
دوشنبه 4 آبان 1388 20:55
بال و پر خود را هیزم آتشی ساختهایم که در پناه نور آن بیدار بمانیم و تا سحر دعا کنیم که خدا پرواز بیاموزاندمان* *بیاموزدمان صحیح میباشد.
-
زجر و لذت
یکشنبه 3 آبان 1388 07:08
از اینجا نوشتن عالی است چیزهایی که برایت خیال بودند توی بغلت باشند از اینجا ننوشتن معرکه است رازهایی که فقط برای شماست در برق چشمها دوباره زنده میشود و در لبخند گوشه دهان باز به بستر خویش بازمیگردد. . . . گاهی لذت که میبری زجر میکشی گاهی زجر که میکشی هم لذت میبری
-
نون سنگک
پنجشنبه 30 مهر 1388 14:16
چند ساعت پیش تکلیفم با خودم و زندگیم مشخص شد بیجا نیست که خدا گفته هرکه از یاد من رویگردان شود برایش زندگی سختی قرار میدهم چون انسان اگه خدا رو نداشته باشه هرچی داشته باشه هیچی نداره . . . امروز صبح رسیدم قم از ماشین خطی که پیاده شدم نزدیک بود از سرما درجا بمیرم لرز عجیبی توی دلم افتاده بود و همزمان داشتم با راننده...
-
پایانها چقدر شبیه آغازها هستند
چهارشنبه 29 مهر 1388 23:54
امروز همه کارهایم را نوشتم و به این ترتیب موفق شدم روز پرکاری را به شب برسانم. . . جالب است که ما در لابلای کتابهای اخلاق اسلامی معروفمان آداب شرابخواری هم داریم! من فکر میکنم بایدها و نبایدها و اخلاقیات کاملا مرتبط با امر و نهی الهیست نه عقل بشری. از جمله بالا استثنا کن آنجایی که کاری عدل یا ظلم باشد٬ زیرا عقل در...
-
نهایتش بهتر از چوپان نیست
چهارشنبه 29 مهر 1388 23:48
همیشه بالایی هست یا گرگ یا چوپان زیاد هم فرقی ندارند هردو تو را برای شکم خودشان میخواهند فقط گرگ بیش از نیازش میدرد زیاد تقلا نکن این گرگ نه گرگ بعدی نهایتش بهتر از چوپان نیست