بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۲

زندگی آن خنده از ته قلب من و توست
خنده ای از شادی نه از حقد و کینه
زندگی آن خنکای نسیم است بر تن گرمازده از تابستان من و تو
زندگی روحیست که کنار آتش در رگهای سرمازده من و تو میدود
زندگی برگیست که رقصید ، گلی که ناز کرد
پرنده ای که پرید ، قاصدکی که نشست
زندگی حتی همان خطای کوچک پنهانیست
زندگی را مجوی
زندگی درون تو جاری است
در جزء جزء بدنت
گوشه گوشه ذهنت
جای جای روحت
و این تازه الف زندگیست
اما بایش ، گفتنی نیست ، دیدنی است

زندگیواره ۱

گاهی خدا پیامهای خود را بدست بدان میپراکند .

گاهی خدا پیامبرانش را از میان شیاطین برمیگزیند .

اکنون منم آن شیطان .

طعم خوش نجات

دو روز پیش ـ جمعه ـ رفتیم صفه با نوید واسه سر زدن به بچه های آتش نشانی . آخه جمعه ها اونجا ایستگاه موقت دارن . رو شبکه اعلام کردن که یه نفر بالای آبشار گیر کرده . من و نوید رفتیم و آوردیمش پایین . البته دو ساعتی طول کشید اما بعد یه احساس خوبی به من دست داد که قابل وصف نیست . به هر حال خیلی خوشم اومد .

و اما بعد

یه انسان !! که بشه روش حساب کرد ( دفترچه حساب !! ) و در ضمن علاقه به سنگ نوردی هم داشته باشه ( مارمولک !! ) و پیگیری و پشتکار خوبی داشته باشه ( وانت !! ) پیغام بده یا تماس بگیره . دنبال یه همنورد خوب میگردم واسه برنامه های سنگنوردی طبیعت . اگه هم بلد نباشه یادش میدم .

زندگی را یافتم

زندگی را یافتم .

بار دیگر و پس از هزاران بار آمد و شد .

زندگی را یافتم.

در انتهای دریای کفر

ساحل ایمان آنسوی موجهای سیاه ناامیدی است

آنسوی انکار

آنسوی شک

آنسوی دریای قیرگونی که هر از گاه شیرجه ای در آن میزنیم

بیا شنا کنیم

بیا شنا کنیم

تا غرق نشده ایم

 

انسان گم میشود

انسان گم میشود در انبوه آنچه نمیداند چرا ، چون سوزن در انبار کاه .
انسان سست میشود در راهش ، همچون پس از جماع .
انسان برای دیگران زندگی می کند و این ، اوج چیست ؟ خسران .
انسان زنده است ؟ زنده بودن به چیست ؟ بروز علائم خاصه آن موجود یا فقط تپش قلب و کارکرد مغز؟ علائم خاصه انسان چیست ؟ روح ؟ قدرت تعقل و انتخاب ؟ ارزشهای انسانی ؟
روح آدمی کو ؟ عقلانیت و آزادمنشی کجاست ؟ انسانیت جایی یافت میشود ؟
انسان زنده است ؟
ما دچار حیات نباتی شده ایم و خود نمیدانیم .
درس ، کنکور ، کار ، پول ، ازدواج ، قدرت ، فرزند و و و . هربار به بهانه ای خود را میفریبیم . پس این میان من من کجاست ؟ دل من کجاست ؟ تازه آنها که برای این تارهای عنکبوت مسابقه دارند چه نادانند ! آنها که برایش حرص میزنند ، و آنها که برایش میدزدند ، و آنها که میکشند .

اکنون :
غمخوارگی کنیم و ملامت کشیم و زجر 
تا آنزمان که مهلت ما هم به سر شود؟
یا آنکه مستی و رندی کنیم و عیش؟
تا یأس از امید چو ما دربدر شود .

شکوفه ای به نام دختر

بهار که میشود - میدانی - پوست سخت درخت ٬ آرام آرام شکاف برمیدارد . چه شد ؟ این سخت پوست مرده در زمستان را چه شد ؟ کم کم درخت سبز میشود ٬ اما این ابتدای راه است . میگذرد و میبینی درخت دارد زیبا میشود . درخت شکوفه داده . درخت باغ گل شده است .

شکوفه ای که به زحمت و با سختی خود را از زیر پوست درخت بیرون کشیده بود حالا زیبایی درخت شده و درختی که نمیگذاشت شکوفه ها بیرون آیند اکنون به آنها میبالد .

دخترها شکوفه اند . زیبا هستند و زیبایی آفرین . باید به تنهایی از زیر هزاران فشار خود را بیرون بکشند اما وقتی سربرآوردند همانهایی که تا دیروز مانعش بودند ناگهان به او افتخار میکنند . اگر از شاخه بچینی زود پژمرده میشوند . اگر دستمالی کنی میمیرند . تا به شاخه اند زیبایند . و دیگر و دیگر .

میگویم مبادا شکوفه ای را پژمرده سازی ٬ مبادا آنرا بچینی ٬ مبادا شکوفه ها را فقط واسطه ای برای میوه دادن درخت ببینی!

میگویم شکوفه ها عزیزند ٬ نازند ٬ دوست داشتنی اند و دل نازک . وقتی به کنار درخت میروی مواظب باش چه میکنی ٬ کجا قدم میگذاری ٬ چه میگویی و چه در ذهنت میگذرد .

مواظب باش شکوفه ای را پژمرده مسازی.

وقتی همه خواب بودند

پریروز فیلم وقتی همه خواب بودند اثر آقای حسن پور

گریه ام گرفته بود ٬ اول نم نم و آخر هق هق . هر کاری کردم که دور و بریام نفهمن نشد آخه کم کم شونه هامم داشت میجنبید و این وسط مادرم که هی عین پیامهای بازرگانی ناطق نوری از جلوی نمایشگر میومد و میرفت تا ببینه چی شده . مادرم موجود فوق العاده نازنینیه اما احساسات من براش قابل درک و هضم نیست .

گریه ام گرفته بود . چرا ؟ چون ایمان همه آنها برایم آشنا بود .

 بی بی ٬ نصیر ٬ کریم و بچه ها . انگار همه رو میشناختم بهتر از خودشون ٬ حتی بهتر از کارگردان . دوستام میدونن که من یه جورایی با عقاید مردم ٬ با افکارشون در ارتباط لحظه به لحظه هستم .

عاشق ایمان بی بی ام اما خودم نصیر وار زندگی کرده ام . تنها چیزی که میتونم روی اون قسم بخورم ٬ آره قسم بخورم ٬ اینه که از دینداری کریم متنفرم ٬ متنفر .

گریه میکردم ؛ گرد من آیید که کعبه اینجاست . این یه تیکه سنگ سیاه بیشتر نیست . مگر کعبه نیز جز سنگهایی سیاه است ؟ دل را سفید باید و نیت را پاک .

بالای سرم رو نگاه کردم . آسمون هم داشت گریه میکرد . پاکی و خلوص سنگ رو هم نرم میکنه . قطره های بارون میخورد رو غنچه های کوچیک شمعدونی . وای که چه غوغایی بود . تا شب نشستم رو ایوون و ابرها و بازیشون با خورشید رو نگاه کردم . خدا کنه دختر همسایه فکر نکنه عاشقش شدم . همون یه بار که عاشق شدم واسه ابد بسه .

یه خبر مهم بهت بدم ؟ امسال که سال خوکه پر از خیر و برکته اما زمستون سردی داره . راستی منم متولد سال خوکم . ثلث اول ٬ زیرک و خودرأی . یه چیزی یادم افتاد . سی فروردین تولدمه . اینو گفتم نه واسه هدیه گرفتن ؛ واسه اینکه یادت نره واسم هدیه بخری !!!

راستی یه سؤال ؛ وقتی همه خواب بودند من و تو کجا بودیم ؟ نکنه ما هم خواب بودیم ؟ نکنه هنوز هم خوابیم ؟ وقتی همه خواب بودند . همه خواب بودند .