بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

من و کافکا

چند وقتیه دارم داستانایی از نویسندگان بزرگ میخونم گفتم خوبه یکی از داستانای کوتاه رو برای شمام بنویسم .

وادادن
هنگامیکه دختر خوشگلی را می بینم و ازش خواهش می کنم مهربان باش و باهام بیا و بی هیچ کلمه ای از کنارم می گذرد ، مقصودش این است: تو اصیل زاده ای بلند آوازه نیستی ، آمریکایی درشت پیکری با قامت سرخپوست ها نیستی با چشم های هم تراز اندیشناک و پوستی سرخ گشته بر اثر هوای دشت ها و رود هایی که در میانشان روانند ؛ تو هرگز به هفت دریا سفر نکرده ای و از رویشان نگذشته ای ، هر کجا که می خواهند باشند من نمی دانم کجا .
پس لطفاً بگو ببینم چرا دختر خوشگلی مثل من باید با تو بیاید ؟

فراموش می کنی که هیچ اتومبیلی تو را در خیابان به گردش نمی برد ؟ هیچ آقایی را نمی بینم که  در نیم دایره ای نزدیکت همراهیت کتد ، در حالی که از پست بر دامنت فشار آورد و روی سرت دعای خیر بخواند ، پستانهایت در سینه بندت سفت بسته شده ، ولی ران ها و کپلت جبران آن قید و بند را می کنند ؛ تو لباس بافته ای با دامن پلیسه به تن داری ، از آن نوعی که همه مان را پارسال پاییز دلشاد کرد ، و با این همه گاه گاه لبخند می زنی و خطر مرگبار را دعوت می کنی .

بله ما هر دو بر حقیم و برای آن که از حقانیتمان آگاهی پایدار نیابیم بهتر نیست هر کدام از راه جداگانه به خانه اش برود ؟    

از دوست عزیز و مرحومم فرانتس ((کافکا))

راستی من جدیداً فهمیدم چه رابطه یک به یکی با کافکا دارم ٬ فقط امیدوارم عمرم مثل اون کوتاه نباشه .

مثل اون فکر میکنم ٬ میبینم ٬ و قلمم هم بعضی وقتها یه شباهتایی داره .

تعریف از خود نباشه کافکا خیلی افتخار میکنه با من رفیقه .

حالا

نفهمیدم

هنوز نفهمیدم من دیوونه ام یا دیوونه من .
هنوز نفهمیدم من بچه ام یا بچه من .
نمیدونم من بین آدما زیادیم یا اونا .
شاید دچار بیماری جامعه گریزی شدم ، ولی آخه من .... ؛ نمیدونم ، اصلا رهاش کن .

دارم فکر میکنم اگه یه روز دیگه هیچکس واسم آف نزاره ، دیگه هیچکس تو وبلاگم نظر نده ، دیگه حتی هیچکس سلاممو جواب نده میتونم زندگی کنم ؟
اینم نمیدونم . ولی من هیچوقت کسی رو نداشتم که واسش درد دل کنم . البته دوستی میگفت نباید لباس چرکاتو روبروی مردم بشوری ولی من میگم اونیکه میشه باهاش درد دل کرد که دیگه مردم نیست .

یکی از بچه ها میخواد با ماشینش بره مشهد شاید منم باهاش رفتم اما یه عیب بزرگ داره ماشینش ، اونم اینکه از زیر پاهات آسفالتو میبینی، آخه کفِش سوراخه ، تازه این ایراد غیر از نگرفتن ترمز و نداشتن بوقه . نمیدونم ، تا چی بشه .

خوبه حالا یکی هست که به مطالب چرت و پرتم نظر میده .

راستی هندونه عجب میوه ایه ؛ واقعا تو گرمای تابسون میچسبه .

نمیدونم شاید به خاطره همینه من از کوه و طبیعت لذت میبرم . نه به خاطر هندونه ، به خاطر جامعه گریزی . چون اونجاها معمولا تنهام یا کمتر شلوغه .
من از حرف زدن میترسم نمیدونم چرا ، شایدم به خاطر اینه .

میشه از زندگی لذت برد ، من معتقدم اونی که کنار خیابون میخوابه میتونه از زندگیش بیش از کاخ نشینا لذت ببره . باور نداری ؟ ولی من واسه اینکه اثبات کنم خوشی به دله نه مال میخوام اینو عملی کنم .

آره ، چند روز زندگی در خیابان .
شاید حتی گدایی هم کردم البته اگه نگیرنم .

راستی دیروز خیلی خوش گذشت ؛ دوازده ساعت سنگ نوردی !!!

نمیونم چرا ؟

قرار بود اینجا یه دفترچه خاطرات درست کنم واسه خودم .
اولا گفتم فقط خاطرات ورزشیم .
اما نه من اونی نیستم که بتونم دغدغه هامو پشت دروغای بزرگی که به خودم میگم و ماسک هام قایم کنم .
من نمیتونم ، نه اینکه نخوام ، نمیتونم سایمو جای خودم غالب کنم ؛ زبونم دست خودم نیست ؛ قلمم ، حتی حالات و رفتار و حرکاتم ؛ همش دست دله .
اینه که گاهی میبینی قلم از دستم در میره و حرف از آسمون و ریسمون میاد وسط وبلاگه ورزشیه من .
خلاصه منو ببخشایید ؛ یعنی منو که نه ، این دلو .

سعی میکنم از این به بعد یه کم بیشتر تو دستگاه بخونم . سازمو دقیقتر کوک کنم و لایت بنوازم .
فعلا بای
سی یو سون

نمیدونم چی میخوام بگم

اومدم یه چیزی بنویسم اما هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیاد .
انگار که افتاده باشم تو فضا ، تو بی جرمی مطلق .
اما به هر صورت باید یه چیزی مینوشتم .
در هر حال انگار اینم خودش شد یه مطلب .
تا بعد .

طالع امروز من

توی روزنامه امروز قسمت طالع بینی خوندم :

شما عاشق طبیعت هستید ولی این حس این روزها در شما ضعیف شده است .
به یاد داشته باشید که اگر کارهایتان را با نام خداوند انجام دهید به نتایج بهتری در زندگیتان میرسید .

راست نوشته بود .



سید حسن تو ننگ اعرابی

تو ننگ عربی، سید حسن!

نام تو را باید

از فهرست اعراب شایسته خط بزنیم

تو

بجای آنکه در ایوان ویلای ساحلی ات

لم بدهی

و چرت تابستانی ات را

با دود قلیان مفرح کنی

تفنگ دست می‏گیری

و از پشت تریبون المنار

با نعره‌ها‌یت

چرت ما را پاره می‏کنی

 

تو هیچ شباهتی به اعراب بزرگ نداری، سید حسن!

نه شکمت

آن اندازه است

که از پشت دشداشه‌ها‌ی سفید

وقار عربی ات را نمایان کند

نه چفیه و عقال داری

تازه عمامه سیاه سرت می‏گذاری

که ما را به یاد خمینی می‏اندازد

که یکبار چرت مان را پاره کرده بود

 

تو ننگ عربی، سید حسن!

بجای آنکه در حرمسرایت بگردی

و رقص عربی ممالیک گرجی و اوکراینی ات را تماشا کنی

تا فردا در بهشت

برای مغازله با حوریان آماده باشی

در مخفیگاهت

که نمی‏دانیم کجاست

می نشینی و نهج البلاغه می‏خوانی

 

تو کافر شده ای، سید حسن!

و بر ماست که تو را به یهودیان اهل کتاب بسپاریم...

 

فقط به رسم مردان بزرگ عرب

صادق باش و بگو

برد موشک‌ها‌یت

به ریاض که نمی‏رسد؟!

از خبرگزاری دانشجویان ایران www.sharifnews.com  

درد دل

درد هات رو پیش خودت نگهدار
و نگذار بقیه بفهمند چی می گذره
رخت چرک هات رو لازم نیست جلو چشم مردم بشوری

از دوستی

خوبه من پوستم کلفته !!!!

خوشم میاد پوسم کلفته
شاید اگه یکی دیگه اینقدر مینوشت و حتی دوستای صمیمیش هم واسش کامنت نمیذاشتن ناراحت میشد
اما من نه
انگار نه انگار
آخه من واسه دلم مینویسم
آره دلم
واسه تو