-
بگذار برود
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 16:39
هیچ مگو بگذار برود تا همیشه به همانی که از او داری بساز بگذار برود آن زلالتر از کوثر و هرگز نفهمد چرا و چگونه برو اما هرگز نخواهی رفت
-
جامه ی بی نخ
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 16:02
ساغری از کف بده تا ز لبش بنوشم جامه ی بی نخ بده تا به برم بپوشم سقفی از آسمان و بستری از هیچ هیچ به زیر آن بخوابم میان آن بپیچم
-
تولدم مبارک!!!
جمعه 30 فروردین 1387 17:02
...
-
سرزمین پر ز آب و آه و جنبیدن!
پنجشنبه 29 فروردین 1387 11:54
دمی کز مدخل ( س ک س ی ) میان هر دو دست دختری ( س ک س ی ) به این دنیای ( س ک س ی ) پانهادم گریه میکردم که در این سرزمین پر ز آب و آه و جنبیدن نمی خواهم دمی باشم من آنجایی که بودم رزق من از شیره ی عشق و دو چشمم بسته بر ناحق زبانم ناتوان از لغو و گوشم کر برای حرف بیهوده من آنجا زندگی کردم ولی اینجا همه شهوت همه نفرت...
-
بهار، انقلاب یک شبه نیست.
شنبه 25 اسفند 1386 19:05
شکوفه از همه سو از نیام خشک گیاه اینجا چنین است آنجا را نمی دانم نادان می اندیشد این ناگهانی شد من نیک می دانم شلاقهای باد بیدادهای برف آرام رویاندند از ریشه های درد بی ترس سوز سرد احساس جوشش را در خواب بودی لیک آرام می رویید احساس بی تابی اندر رگ مظلوم حتی در آن ساعت کردی مرا محکوم گفتی مگو ناراست گفتی که حق با ماست...
-
مسیر رو تاپ کردم
سهشنبه 21 اسفند 1386 12:36
جمعه و شنبه این هفته سنگ کار کردیم؛ من و نوید. مسیری رو که فقط یه بار اونم به خاطر رو کم کنی رفته بودم بالا و دیگه هیچوقت نتونسته بودم تاپ کنم مثل آب خوردن (بشنو و باور نکن) رفتم بالا. انگار این چند مدتی که ماساژور شدم باعث قدرت انگشتان و ساعدهام شده. حالا دیدی ماساژ خوبه؟ از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. هر دفعه...
-
اینروزها
یکشنبه 12 اسفند 1386 16:36
اینروزها که نیامدم کسی اینجا بود کنار من درست همینجا اینسوی رود آنسوی عشق در میدان آرزوهای محال غیر منتظره تر از نزول عذاب شیرین تر از شیرین فرهادتر از فرهاد دلنشین تر از شراب طهور داغ تر از زقوم دیدنی از لؤلؤ مکنون و زود باز آمد وبرای اولین بار هرگز را دیدم در لباسی زیباتر از همیشه و چای نوشیدیم عزیزترینم راه برو تا...
-
چرکنویس
سهشنبه 9 بهمن 1386 15:16
کجای کاریم ؟ به کجا میرویم ؟ به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید ------------------------------ حالم از دوستان پست بهم میخورد گم شو ملعون که لعنت خدا بر تو باد ----------------------------- همیشه برای بد شدن فرصت هست این فرصتهای خوب ماندن است که میرود ----------------------------- زمانی دوستی داشتم که امروز نمیدانم...
-
دو کلمه بنویس
سهشنبه 11 دی 1386 12:38
من الآن دلم شکسته. آدما فکر می کنن وقتی یکی می خنده لابد دلش خیلی خوشه شاید بعضیام بگن الکی خوشه اما خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است. خب من آخه چیکار کنم از دست تو؟ نه جون من بگو خب آخه دوتا کلمه نوشتن واقعا اینقدر سخته؟ حالا می نویسی ؟ جون من آره؟ وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم...
-
زیبا نیست؟
چهارشنبه 28 آذر 1386 12:30
همه چیزش زیباست خلقت خوب خدا چشم دیگر واکن بنگر پنجره ها رو به سوی ملکوت اعلی است آنقدر گفته و ناگفته آنقدر شادی و نا شادی انسان عجیبترین خلقت خداست عرفان و سکس که گفته ز هم جداست؟
-
بد مستی برگها
دوشنبه 12 آذر 1386 11:55
که گفته برگ از درخت خسته میشود؟ که گفته می برد ز ریشه اش؟ ز هرچه هست؟ نگه دوباره کن که برگ میبرد ز اصل خویش تا روان شود به ناکجا به مرگ نیستی ... و رسم عاشقان چنین بود برگ از درخت خسته نمیشه عزیز برگ دل میکنه تا درخت بتونه رشد کنه برگ عاشق درخته سادگی آموز ز آب و شیشه نقض غرض آینه گردیدن است دیشب گمان کردم دارد باران...
-
خیال کردی چی هستی؟
شنبه 26 آبان 1386 11:48
انسان چقدر نحیف و ضعیف این را هنگام ماساژ بهتر درمی یابی مشتی استخوان و چند تکه گوشت با روکشی از چرم و چه ادعاها! پنبه و پهلوانی؟
-
این روزها که نبودم
شنبه 26 آبان 1386 11:30
این روزها پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین ٬ گس و ترش. بدترینها و بهترینها را داشتم بعد خواهم گفت . این روزها که نبودم ...
-
اینجا همیشه آغاز است
دوشنبه 23 مهر 1386 13:37
زندگی این کلاه بختیاری است که اکنون بر سر من است چقدر شبیه خوانین ایلیاتی شده ام اما فقط شبیه زندگی شب آبشار سمیرم است که تیغ آسمان سیاهش دل سنگ کوه را شکافته و خون سپیدش را جاری و هزاران چشمک برای تو و دستی که دراز میکنی برای لمس چشمهای آسمان بس که نزدیک است آسمان فرو نیفتد؟ و صدای ریزش و ریزش منشین به انتظار پایان...
-
باور نمی کنم
دوشنبه 23 مهر 1386 13:21
باور نمی کنم که ... باور نمی کنی؟ پس بمیر ای کافر ملعون
-
شانزدهم ونوس
سهشنبه 17 مهر 1386 14:06
بهاران که میشود مست میشوم مستی که زائل شد خمار یک جرعه دیگرم اما هیچ نیست جز اشک و آه آخر پاییز خواهد شد بهار میگوید پاییز را ببین ع ش ق یادم باشد دهانم را آب بکشم آنگاه این سه حرف را کنار هم نجوا کنم شاید دوباره زنده شوم شاید شانزدهم ونوس دیشب تا صبح نخوابیدم و سنگی را لیسیدم و بوییدم و استخاره ای با زمین انسانها ((...
-
میخوام بنویسم اما از چی؟
چهارشنبه 11 مهر 1386 10:39
میخوام بنویسم اما از چی بنویسم؟ میخوام ننویسم اما از کی ننویسم؟ پس ...
-
می خواهم بمیرم
سهشنبه 3 مهر 1386 18:19
امروز چند تا مطلب راجع به عشق سرازیر شد به ذهنم که نوشتم گوشه ی کتاب. کتاب شهید اول با شرح شهید ثانی. فکر کن٬ فقه و عشق !!! حیف که کتابم اینجا نیست و نه حافظه ام. جمعه یکی از شهرستانهای اطراف افطاری دعوت بودیم. من و نوید و باباش. وقتی رسیدم که آفتاب داشت غروب می کرد. نارنگ نور و درختان برگ و آبی فراز و p در آسمان. p...
-
ترجیم پیش از ترحیم
یکشنبه 25 شهریور 1386 17:28
مرگ مگر چیست؟ زندگی چیست؟ زیستن به چیست؟ زندگی به چه؟ مرگ در مقابل زیست است یا زندگی؟ زیست جز کشیدن مکافات بار این تن خاکی است؟ مردگان هم زندگی میکنند؟ یا فقط زندگان مردگی می کنند؟ مردن بر این زنده بودن ترجیح دارد. خدای مردگان مرا بپذیر. به درگاهت می آیم. به تو پناه می برم از شر زیست بی زندگی. از شر ترجیم پیش از...
-
آغاز راه عشق
جمعه 23 شهریور 1386 10:54
آغاز راه عشق در کوچه های بی کس تنهایی است اندر میانه سوی کمی آید پایان آن همان که سرآغازش چهارشنبه صبح دربند لب رود نون و پنیر و هندونه چهارشنبه شب پارک بعثت چرخ و فلک نیمکت کوچه ها دیگر راهی میشویم
-
تاب
چهارشنبه 21 شهریور 1386 01:52
تاب هنوز می جنبد و سایه کودکی بازیگوش که هرگز بزرگ نشد. بیا به یاد کودکیهایم و برو با رویایی از آنها.
-
گاهی هوس به خدا میرسد
سهشنبه 20 شهریور 1386 19:21
گاهی هوس به خدا میرسد خدا به هوس گاهی عبث به هدف میرسد هدف به عبث گاهی نشسته غایت عشقی کنار کس او گرد عالمیست به دنبال هم نفس
-
مقصد نزدیک است٬ مقصد دور.
دوشنبه 19 شهریور 1386 13:59
چقدر گردیم چقدر غبار چقدر کفیم چقدر حباب چقدر خسیم چقدر خوار چقدر خاریم چقدر خاشاک چون بادکنکی که در آن آب میریزند گردن میکشیم و شکم پیش میدهیم از سرمستی از خودخواهی و ناگهان میترکیم چون موجیم سینه سپر میکنیم و بالا میرویم بالاتر مغرور و مغرورتر و سینه سپرتر اما ناگهان در آرامش و وقار صخره هیچیم چون غباریم به هر گوشه...
-
تا اطلاع ثانوی زندگی فیلتر شد.
دوشنبه 19 شهریور 1386 01:16
اکنون که تو میخواهی نباشی تهران دیگر برایم ته ران هم نیست شاید تو تنها کسی بودی که میتوانست مرا داشته باشد شاید دیگر هرگز کسی مرا نداشته باشد هر چند داشته باشد کاش جهان کمی حرف گوش کن تر بود کاشها همه بذر بی ثمرند
-
زندگیواره نمیدونم شماره چند
دوشنبه 19 شهریور 1386 01:10
میبینی گلم؟ باران میبارد در تابستان باران میبارد بر این مردم نادان باران میبارد در این شهر پر حیوان باران میبارد میانه ی گرمای بی امان باران میبارد یاد باران بخیر یاد یاران بخیر دیروز بر سر در نمایشخانه ای که خاطره ای تلخ از آن دارم روز سوم را روز شوم خواندم راستی ما چقدر ماما کردیم؟ راستی من چند منم؟ آزادی چه مفهوم...
-
نمی تواند که نمی کند
یکشنبه 18 شهریور 1386 14:26
اینجا خیابانها یک طرفه نیست ٬ دو طرفه نیست ٬ چند طرفه است . اینجا هر که کاری را انجام نمی دهد نمی تواند که نمی کند . اینجا موجوداتی هستند که از زنده ماندنشان تعجب می کنی . اینجا همه داعیه دار چیزیند که خود به درستی نمی دانند چیست . اینجا اینجاست . عزیزترین عزیزانت از قلمت بدترینها را برداشت می کنند ٬ وای به حال قلم با...
-
زندگیواره ۵/۲۶ دروغ برای راست
سهشنبه 13 شهریور 1386 23:32
ما زندگی می کنیم؟ شاید. ما مرده ایم؟ باز هم همان شاید. اما نه این شاید از سر تأیید است و آن از تکذیب. برای یک راست باید هزار دروغ گفت و برای یک دروغ هزاران راست. حضرت امیر چنان می کرد و چنین. تو را به امیر چه؟ ببین اسیر چه می کند. اصلا تو را با شیطان کار است. او استاد توست و یا تو استاد او.
-
زندگیواره ۲۵ زندگی حادثه ای تکراریست
سهشنبه 13 شهریور 1386 16:36
زندگی حادثه ای تکراریست که فقط یکبار است و به آن مجبوری لیک در آن آزاد تو در آن آزادی؟ زندگی شهوت در چشم تو نیست خوردن دخترکان با چشمان سینه بندیست که بی تاب زنی است تو در آغوش همان زن خفته شرط سرخیست که آویزان است گرمی و خیسی آن آشفته زندگی آن نفس آخر قبل از ارضا است زندگی لحظه آغاز پس از انزال است زندگانی نوک...
-
زندگیواره ۲۴ همرنگ جماعت
سهشنبه 13 شهریور 1386 01:39
ز بس که همرنگ جماعت شدیم جورکش مفتی عادت شدیم هر که دلش خواست که نطقی کند عربده ای زد و چو آلت شدیم ز بس که این آینه بیرنگ شد رنگ شد و شسته شد و رنگ شد ز بس که هر حرف که ما گفته ایم بسته شد و بار کش سنگ شد ز بس که هرکس که تبر داشت زد و آنکه سپر داشت دم از دم نزد ز بس که هر با هنری زنده مرد و آنکه قلم داشت به بیراهه زد...
-
زندگیواره ۲۳ گلیمت را به آب بسپار
سهشنبه 13 شهریور 1386 01:37
بد است بد بد نیست شکنجه است که نتوانی خوابهایت را حتی برای نزدیکترین کسانت بگویی شکنجه است شکنجه که افکارت را افکار بلندت را حتی دوست ترین دوستانت بخندند عذاب است عذاب که مجبورت کنند سر از آسمان فروگیری سر به زمین فرودآری و خود را باشی تنها به فکر خود داستان گلیم و آب همه گیر شده است از آب که گرفتی همانجا بر ساحل بر...