ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
الهی به ایام بد مستیت
تجلی زیباترین هستیت
بدانگه که بیپردهتر بگذری
بری دل غزلخوان ز هر دلبری
مرا نیز عبد می و جام کن
به یک جرعه فرخنده فرجام کن
ز مستیش دیوانهام نام کن
سپس جانفدای لب و کام کن
روا نیست تنها نشستن به نرد
برقص و برقصان تو ای رادمرد
وقتی مجذوب میشوی
وقتی واله و شیدایی
بنگر دلبرت
در ازای آنچه به تو میبخشد
چه قرار است از تو بستاند
دیدگاهها مانند عینکند.
اگر عینک آفتابی زده باشی در خورشید هم که خیره شوی تاریکی می بینی!
گاهی پُرم
پُر از نفرت
هرگاه و هنوز
چون ببینم
یا بیندیشم
که میبینم
باطل لباس حق پوشیده
ای استاد
سینهام را گشاده نمای
مسئولیت آدمیت و دعوت به آدمانه زیستن را بر من آسان ساز
زبانم را رسا و روشن
و بیانم را عمیق و تیزبینانه قرار ده.