ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
الهی به ایام بد مستیت
تجلی زیباترین هستیت
بدانگه که بیپردهتر بگذری
بری دل غزلخوان ز هر دلبری
مرا نیز عبد می و جام کن
به یک جرعه فرخنده فرجام کن
ز مستیش دیوانهام نام کن
سپس جانفدای لب و کام کن
روا نیست تنها نشستن به نرد
برقص و برقصان تو ای رادمرد
خیلی شعر قشنگیـــــــــــــــه
خوشمان آمد
اینم جوابت خواستی مطلبش کن:
مستانگیش نیز حسابی دارد
هر بنده در آن میکده جامی دارد
گر طالب می گشتی و سر بسپردی
ساقی به وصال تو نگاهی دارد
دل آینه کن یا که به سنگی بشکن
این دل که تو داری چه بهایی دارد؟
ما مدعیانیم و زهی از قدمی
معشوقه به جز ناز چه کاری دارد؟
دستی به تمنای وصالش داری
دل در طلبش حال و هوایی دارد؟
ایمان امینی (شاعر شبانه)