بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

ایام بدمستی خدا

الهی به ایام بد مستیت

تجلی زیباترین هستیت

بدانگه که بی‌پرده‌تر بگذری

بری دل غزلخوان ز هر دلبری

مرا نیز عبد می و جام کن

به یک جرعه فرخنده فرجام کن

ز مستیش دیوانه‌ام نام کن

سپس جانفدای لب و کام کن

روا نیست تنها نشستن به نرد

برقص و برقصان تو ای رادمرد

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:23 ب.ظ http://khodam1366.blogfa.com

خیلی شعر قشنگیـــــــــــــــه

ایمان چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://shaereshabane.blogsky.com

خوشمان آمد
اینم جوابت خواستی مطلبش کن:

مستانگیش نیز حسابی دارد
هر بنده در آن میکده جامی دارد

گر طالب می گشتی و سر بسپردی
ساقی به وصال تو نگاهی دارد

دل آینه کن یا که به سنگی بشکن
این دل که تو داری چه بهایی دارد؟

ما مدعیانیم و زهی از قدمی
معشوقه به جز ناز چه کاری دارد؟

دستی به تمنای وصالش داری
دل در طلبش حال و هوایی دارد؟

ایمان امینی (شاعر شبانه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد