ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی در تاریکنای تاریخ
کور دیوانه مستی
میان کوچه های هرگز آباد
زیر تند باران
افتان و خیزان
خوش خوشان
می رفت
که ناگاه به چاهی فرو افتاد
هیچکس نفهمید
چون خودش هم درست نفهید چه اتفاقی افتاده
فقط مرد
و جای خالیش هم چندسال بعد از یاد مردمان رفت.
هزار سال بعد
باستان شناسی رد پایی را کشف کرد
ذره بین در دست راه افتاد
او هم زیر باران
تا مقصد رد را بیابد
آنچنان محو کشف خویش
که چاه را ندید و ...
فریاد کشید اما
مردم آنچنان مشغول خویش بودند
که نشنیدند
یا شنیدند و انگار نشنیدند
و جای خالیش را هم با خود به چاه برد
صد سال بعد تاریخ نگاری ...
...
پنجاه سال بعد ...
و...
و...
و...
و امروز همه با ذره بین
در صفی پشت سرهم
منظم
پیش میروند
هر کسی
جای پای نفر جلویی را کشف میکند.
و هنگام سقوط
آنقدر در صف و ازدحام بودهاند
که نایی برای فریاد ندارند
و اگر داشتند هم کمک رسانی نبود
زیرا همه در صفند
و مشغول کشف!
جالب بود!