بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

روززندگی

چند هفته پیش استاد هوانلو آمده بود اصفهان برای دوره ماساژ و قرار بود از بین ماساژورهایی که تا حالا بالاترین رنبه ها را داشته اند چند نفر را انتخاب کنند برای دوره ماساژ ورزشی جهت تیمهای ملی و ... 

وقتی از من امتحان گرفت خیلی خوشش آومده بود و ازم پرسید کع چه دوره های دیگه ای رفتی و بعد هم به چندتایی از بچه هایی که برای آموزش دیدن اومده بودن گفت باید تمرین کنید تا مثل ایشون تکنیکها براتون جا بیفته و یه چیزایی تو همین مایه ها. 

اونجا یه آقاهه بود که هی از خودش تعریف می کرد و آدما رو دور خودش جمع کرده بود و می گفت من ماساژور حرفه ای هستم.  

خلاصه اعصابم رو خرد کرده بود و من دماغم سرخ شده بود و کم کم می خواستم داد بزنم و با کله برم تو چشمش!

از خود تعریف کردم چه حالی میده ها... 

 

دو هفته ای هست که میریم با یکی از دوستان توی امامزاده محل و مباحثه حدیثی داریم. 

چه حالی داره. 

واقعا اسلام اقیانوسیه که کفش پر از مرواریده و توش پر از ماهیهای رنگارنگ و سطحش پر از امواج خروشان و بر فرازش مرغان زیبای دریایی.  

همه چیز داریم و گداوار هرجا به دنبال ذره ای معرفت روانیم.  

تازه دارم خیلی چیزها رو می فهمم.    

 

بالاخره این رمان عباس معروفی رو خوندم 

با اینکه کاملا ضد جمهوری مقدس اسلامیه و بعضی جاهاش هم اشتباه داره اما واقعا قشنگ و هدفداره.

به قول خودم: (قلم زیباییست آستانبوس شیطان) 

 

دیروز تمرین مانور امداد و نجات هلال بود و من هم رفته بودم.   

عبور از سیلاب و نجات آسیب دیدگان.  

یه بنده خدای پرگویی می گفت از آب نترسیا!!! 

و من رفتم و کارگاه اونطرف رودخونه رو جمع کردم (با حون کندن به خاطر اینکه طناب استاتیک بود و گره اش باز نمی شد و مجبور شدم نیم متریه کارگاه یه گره پروسیک بندازم روی طناب و بکشم و با کارابین  بندازم به کارگاه تا طنابای گره شل شود) و برگشتم.  

و نفهمیدم این ترس چی بود.  

البته اگه میفتادم توی رودخونه با اون فشارش شاید متوجه میشدم!  

  

امسال برنامه ریزی ۱۵ ساله کردم و برنامه ریزی سالانه هم  

و همه چیز بدون اینکه کار خاصی کنم داره کاملا همونطوری که میخوام پیش میره!  

نظرات 1 + ارسال نظر
غزلک دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 10:48 ب.ظ

بالاخره این رمان عباس معروفی رو خوندم

کدوم رمان؟؟

اسمش چیه؟؟

فریدون سه پسر داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد