ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روی سرپنجه ی شمشاد نمی از باران
بر کف سرد زمین پیکر برگی بی جان
ذهن آب است مشوش ز هجوم باران
من و یاد تو و تنهایی و چشمی گریان
بسیار زیبا و دردناک..
گفتم دل و جان در سر کارت کردم
هرچیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟
آن من بودم که بی قرارت کردم ...
با خوندن این مطلبت احساس کردم روی یه زمین بزرگ پر از برگای پاییزی نشستمو دارم با بارون همراهی می کنم و پا به پاش می گریم . . . .به یاد تنهایی خودمو چشمای تو.
خیلی زیبا بود . با تمام وجود حسش کردم.