بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

غبار باران

روی سرپنجه ی شمشاد نمی از باران

بر کف سرد زمین پیکر برگی بی جان

ذهن آب است مشوش ز هجوم باران

من و یاد تو و تنهایی و چشمی گریان

نظرات 2 + ارسال نظر
مرجان پنج‌شنبه 23 آبان 1387 ساعت 05:04 ب.ظ

بسیار زیبا و دردناک..
گفتم دل و جان در سر کارت کردم
هرچیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟
آن من بودم که بی قرارت کردم ...

فاطیما پنج‌شنبه 30 آبان 1387 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.a3maneman.blogsky.com

با خوندن این مطلبت احساس کردم روی یه زمین بزرگ پر از برگای پاییزی نشستمو دارم با بارون همراهی می کنم و پا به پاش می گریم . . . .به یاد تنهایی خودمو چشمای تو.
خیلی زیبا بود . با تمام وجود حسش کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد