بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

رها کردم همه جنبشهای بی سبب

از همین لحظه که بر فرازش ایستاده ام

از همین بالا

از همین حالا

عهد میکنم

رها کنم همه جنبشهای بی سبب

که سراسر تحقیر است و افسردگی

و آرام خواهم ماند تا ابد

خدا اگر بخواهد

نظرات 10 + ارسال نظر
رسوا پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 03:36 ق.ظ

به اندازه قدم هایت - می خواهد

محمد پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 05:50 ق.ظ http://paridelbari.blogfa.com

سلام قربونت برم چقد این متن و خوشکل نوشتی
عزیزم

پریسا پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 05:54 ق.ظ http://paridelbari.blogfa.com

سلام می نویسم یادگاری تا بمونه روزگاری

محمد پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 05:58 ق.ظ http://paridelbari.blogfa.com

و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر بر جسته ای از زندگی من هستی

هان پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 12:48 ب.ظ http://haan.blogfa.com/

خاتمی

محمد شنبه 30 شهریور 1387 ساعت 02:25 ب.ظ

عشق ورزیدن خطاست

حاصلش دیوانگیست

عشق بازان جملگی دیوانه اند

عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند

عشق کو

عاشق کجاست

معشوق کیست

جنبش نفس است که عشقش خوانده اند

آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما

گر بیابد بیشتر

گر ببیند دلبران تازه تر

عشق عالم سوز خاموش می شود

چهره ی ما هم فراموش می شود

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مانده ام در کوچه های بی کسی

بهترین دوستم مرا از یاد برد

سوختم خاکسترم را باد برد

محمد شنبه 30 شهریور 1387 ساعت 02:27 ب.ظ http://paridelbari.blogfa.com

شریعتی :«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم

شاعر شبانه یکشنبه 31 شهریور 1387 ساعت 02:05 ب.ظ

باز تو جوگیر شدی و یه چیزی نوشتی. بالاخره که من تو رو می بینم.
ما که از خدامونه اما از این حرفا زیاد زدی

مکه چشام آب نیمخوره

فاطیما جمعه 5 مهر 1387 ساعت 12:55 ق.ظ http://www.a3maneman.blogsky.com

ما اگر بخواهیم ، خدا منتظر ماست . . . ببین دستاشو . . . به سمتمون درازه . . . خوش به حالت که از همین حالا دستاشو گرفتی . . .

سمیرا یکشنبه 7 مهر 1387 ساعت 05:57 ب.ظ http://aleyasin2.blogfa.com

سلام. خسته نباشید. من سفرنامه مشهد شما رو خوندم خیلی قشنگ بود. منم مثل شما عاشق کویرم یه حس خاصی داره. به من که آرامش میده شما رو نمیدونم. سر بزنید خوشحال میشم. فعلا بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد