بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

قدر زندگی

پنجشنبه کوه بودم . با نوید و این آخرین بار بود که با اون کوه بودم لا اقل تا دو سه ماه دیگه . آخه طفلی رفت خدمت سربازی .


کوه این اعجوبه خلقت . این عظمت بینهایت . این پاکی و قدرت .


راستی نگفته بودم قدر زندگی رو کی میفهمی ؟ حالا میگم .


وقتی یه دیواره رو رفتی بالا و زیر پاهات چند ده متر ارتفاعه و آخرین اسلینگت رو ۴ - ۵ متر پایینتر انداختی و حالا این بالا دستهات بیحال شده و نمیتونی بری بالا و نه بیای پایین و میدونی که اگه دستت رو رها کنی هم ۱۰ متر پایینتر میخوری تو سنگ و معلوم نیست چی به سرت بیاد .


وقتی توی کوه زیر برف گیر افتادی و احساس سوزش و درد کم کم از بین میره و پلکات آروم آروم سنگین میشن .


وقتی سوز سرما به دستات میخوره . دستایی که از شدت یخ زدگی نمیتونی باز و بسته کنی .


وقتی از یه ساختمان بلند آویزون شدی .


وقتی یه ارتفاع ۴۰ - ۵۰ متری رو داری با هشت فرود میآیی و وسط راه میبینی دیگه دستات تحمل نگهداشتن طناب رو نداره .


اونوقته که احساس میکنی چه حس تعلقی به زندگی داری . قدر زندگی رو اونوقت میفهمی . قدر زندگی .

نظرات 3 + ارسال نظر
دیانا سه‌شنبه 21 آذر 1385 ساعت 03:13 ب.ظ

سلام
خوبی؟
این یه نمونه بود
قدر زندگی را خیلی جاها میشه فهمید
موفق باشی

سمیرا چهارشنبه 22 آذر 1385 ساعت 05:54 ب.ظ

قدر زندگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نهال پنج‌شنبه 30 آذر 1385 ساعت 07:21 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

سلام دوست مهربون
اومدی بودی خونه ی ما ......یه چیزی میخواستی بگی اما نگفتی...نمیدونم شاید نخواستی هر جورراحتی.....وبلاگ تو از اون وبلاگهایه که دوست دارم براش کامنت بزام...نمیدونم قبلا گذاشتم یا نه اما بدم که میخواستم بزارم اما نشده.....در باره ی ورونیکا نوشتی ...خیلی این کتابو دوست دارم ......برام یه دنیا خاطره اس استخوانهای دوست داشتنی هم همین طور ......تا آخر کتاب همش توی فکر فضا سازی و شخصیتها بودم واقعا بی عیب بوده ......اینقدر قشنگ و عاشقونه در باره کوه نوشتی که آدم احساس خیلی قشنگی بهش دست میده.....خیلی عاشقی ......چقدر خوبه که آدم یه چیزی داشته باشه که همیشه در بارش بنویسه و عشق بورزه و هیچ وقت تموم نشه .....طبیعت واقعا یه دنیاس.....کوه که میگی یاد بلافاصله یاد بابام میفتم .....اونم مثل تو عاشق کوهه اما مشغله و این جور چیزا دیگه فرصتی براش نمیزاره .....
موفق باشی مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد