ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به من چه ؟
اگر در صور یا قانا ، هریمن شعله میبارد و یا آن کودک مظلوم ٬ که خوابش بی امید دیدن فرداست ٬ ز چشمش گریه میبارد
مرا دخلی ندارد این ٬ من اینجا شاد شاد هستم و در دنیای خود غرقم ٬ و میخندم
اگر فریاد و شیون آسمان را کر کند ٬ یا آسمان بارد از این جور و ستم
اگر دریا خروش آرد ٬ اگر آتشفشان گردد از این بیداد
مرا دخلی ندارد این ٬ من اینجا مست دنیایم
به من چه کودکی دستش جدا گشته ٬ و یا مادر زند فریاد
به من چه حق و حق خواهی ٬ جوابش داغی از سرب است ٬ به من چه میکشند آنجا ٬ من اینجا در امان هستم ٬ و در فکرم که استقلال ٬ در این دوره رقابتها بگردد قهرمان آیا ٬ و دیشب در فلان بازی عجب گل زد فلانی کس .
اگر بمباردمان میگردد آنجاها ٬ و میمیرند ٬ و در خون غوطه ور فریاد و افغان میزنند آنجا ٬ من اینجا در مقالاتم در این اندیشه مغروقم ٬ که انسان مرکز هستیست ٬ و تنها حکم قطعی ٬ حکم عقل عافیت اندیش .
اگر در ینگه ی دنیا ٬ سگان مشاطه در دستند ٬ و در توجیه قتل و غارت روباه شبگردند ٬ و با هر راه ممکن در تکاپویش ٬ و صوت و کاغذ و تصویر را هم کرده رهپویش .
من اینجا در شب شعرم ٬ فروغم گشته اسطوره ٬ و شعرم گرد لبهاییست سرخ از رژ ٬ و دنیا قایقی کوچک ٬ که باشد قد من با او ٬ و در آن تا ته دنیا نشینیم خواب آلوده ٬ و پیمایم ره این عشق آلوده .
در اینجا هر که میخواهد کند کاری ٬ به من ربطی ندارد آن ٬ فقط آسوده بگذارد مرا با آنچه میخوانم ٬ و تنها در کویری خشک ٬ که آنرا زندگی نامم ٬ اگر آسوده هم نگذاشت باکی نیست ٬ تحمل دارم اندک غم ٬ و یا آزار از دنیا ٬ اگر اندک نبود آنهم ٬ ملالی نیست ٬ دنیا دار آزار است .
ببین ٬ دیدی ٬ که من با کس ندارم عزم پیکاری ٬ جهان صلح است و آرامش ٬ فقط باید بیندیشم ٬ که فردا با کدامین یار باشم من ٬ کدامین عشق جانسوزم ٬ نمیدانم ٬ شمارَش رفته از دستم ٬ ز بس قلبم پر از عشق است ٬ وه این قلبم چه جا دارد !
ببین ٬ دیدی ٬ جهان با آنکسی جنگد که عزم جنگ دارد او ٬ وگرنه همچو من انسان ٬ ندارد با کسی جنگی
دوباره که نفهمیدی ٬ ببین تکرار لازم نیست ٬ میدانم چه میگویی ٬ تو میگویی در این دنیا ٬ نباید بی تفاوت بود ٬ نباید در قبال ظلم ساکت بود ٬ تو میگویی تجاوز را عقب رانم ٬ تو میگویی بجنگم با جهانخواران ٬ ببین من هر چه گفتی را ز بر دارم ٬ ببین حالا چه میگویم :
در این دنیا نه منطق هست ٬ نه گفتار آزادی ٬ هر آنچه هست بر مبنای اجبار است ٬ و قانونی که میگوید ٬ جهان یک جنگل وحشیست ٬ وهر کس قدرتش افزون ٬ همو سلطان این جنگل ٬ بجز سلطان کسی قادر به صحبت نیست ٬ و حکمش نافذ و جاری ٬ اگر اعلام میدارد ٬ که ما یاران شیطانیم ٬ و او از جانب رحمان ٬ یقین دان راست میگوند ٬ مگر ممکن جز این باشد ؟
بدان در محضر سلطان ٬ ادب نبود سخن گفتن ٬ وگر دستش سویت آمد مشو دلگیر ٬ که او دلگیر میگردد ٬ و این یعنی که خونریزی ٬ و ما خواهان آرامش! ٬ به جای این ٬ پذیر آن دستهایش را ٬ وگر آنهم کمش آمد ٬ روا ساز آنچه میخواهد ٬ مخواه از حلقه بگریزی ٬ که این آغاز خونریزی است ٬ و ما خواهان آرامش! ٬ به جای این ٬ بمان آرام ٬ و لذت را بچش از کام اربابت ٬ بدان روزی دلش را میزنی آنگاه ٬ دیگر حر و آزادی ٬ برو هر جا که میخواهی .
ببین ٬ دیدی چه راحت زندگی آسوده میگردد ؟ ٬ نه رنج تیغ و نه فریاد رنجوری ؟
پس ار در گوشه ای از عالم خاکی ٬ وجودی گشته صد پاره ٬ مرا دخلی ندارد این ٬ که او خود خواهد این تقدیر
تواند زیستن چون من ٬ و بودن تا دم آخر ٬ سلامت ٬ شاد ٬ بی غصه
ولی او خود نمیخواهد ٬ مرا دخلی ندارد این .
سلام وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی داری به همین دلیل بهت تبریک می گم:اگه دوست داشتی به ما هم سری بزن ونظر بده و اگه دوست داشتی ای دی هم بذار.در ضمن ما با تبادل لینک و لوگو هم موافقیم.با تشکر عضوی کوچک از خانواده بزرگ25
اون شعر حسن نصر الله خیلی خیلی زیبا بود
سلام
نمیدونم منظورت از این چیه ولی در عرب جاهلی هم همین هست و یک ضرب المثل با همین محتوا دارند (لاالجملی و لاالناقتی! عربزبان وقتی نسبت به مسئلهای بلاموضع باشد و بیبهره از او بخواهند تا برابر آن مسئله موضع بگیرد، چنین میگوید: این نه شترِ من است و نه ناقه من )
شما که الحمد لله نه عربی و نه جاهل اکه میشه بفرمایید منظورتون چیه
شاید من درست متوجه نشدم حالا یه مرتبه دیگه میخونم ببینم چیزی دستگیرم میشه که این شعر کنایی یه یا اینکه...
به هر حال موفق باشی
یا علی
بازم سلام
این که میگی کسی تا خودش نخواد جنگ طرفش نمیاد رو محکم قبول ندارم مگه بچه ۴ ساله توی پناهگاه قانا عاشق جنگ بود؟ اگه یه بمب ۲ تن بیاد وسط اتاق و تو و رایانه و همهی هست و نیستت رو ببره هوا و ۸ ساعت بعد بدنت بوی تعفن بگیره و خشک بشه و صورتت مثل ذغال سیاه بشه ، بعد یه نفر مثل خودت که احساس روشن فکری میکنه و جنگ ستیز نشون میده بیاد این حرف رو بزنه در موردش چی میگی؟
و این هم که میگی همه چیز دست خداست یعنی بازگشت به قرن ۶ و ۷ شمسی و حمله مغول که مردم شدیدا اعتقاد به قضا و قدر داشتند و آن همه ویرانی و بدبختی به سرمان رفت ، حالا میتونی نظر منو تایید نکنی ولی خودت یه کم با خودت باش ببین به چه نتیجهای میرسی؟
یا علی
انا موافق
احسنت مرحبا
از طرف ملک عبداله دوم و بقیه
سلام
پس یا علی
می دونی دنبال عضو بگردیم خیلی خوب میشه
چند نفری و با یه کار گروهی خیلی بهتر میشه کار کرد
نظرت چیه؟
یه وقتایی اونقدر زندگی بهم فشار میاره که دقیقا اینجوری فکرمیکنم
بعدش که یه نمور حالم بهتر میشه
از خودم عقم میگیره، از دنیا از همه اونایی که حال به هم زن هستن
چه اعصابی داری!!!
نشستی و داری همه نوشتههای قبلی رو میخونی؟
این شعر رو دوباره خوندم و لذت بردم
احمقانه نیست؟؟؟