بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۲۲ عکس سیاه و سفید

انسانها رنگارنگند
اما سیاه و سپید خواهند شد
چه زمان ؟
آنگاه که از دریچه گذشتند
آنگاه که برای همیشه ثبت شدند

زندگیواره ۲۱ آرزوهای بزرگ

زندگی آرزوهای بزرگیست که
در کودکی داری و نمیفهمی
در نوجوانی میشناسی
در جوانی میپروری
در میانسالی فراموش میکنی
و در پیری افسوسشان را میخوری

اما آنکس زندگی میکند که آرزوهایش را فراموش نکند
در راهشان حرکت کند
و برای آنها از همه چیزش بگذرد
او زندگی کرده
دیگر جایی برای افسوس خوردن نیست

بیا و زندگی کن
راستی آرزوی بزرگ زندگی تو چیست ؟
آیا به همان  بزرگی است که فکر میکنی ؟

زندگیواره ۲۰ دلت تنگ می شود؟

هرگز دلت برای کسی تنگ میشود ؟
آنکس که با دو بال رها پر گرفت و رفت
هرگز کسی برای تو دلتنگ میشود ؟
آنکس که ماند و در پی بیحاصلی نرفت

من و کرکه گور

کرکه گور یه فیلسوف دانمارکیه که من کاملا اتفاقی راجع بهش خوندم.

شباهتهای خیلی زیادی بین من و اون هست. یه گوشش رو می نویسم و بقیش رو اگه خواستی از لینک زیرش برو بخون.

دانشجوی الهیات می شود اما زندگی بی بند و باری دارد.کرکه گور درس نمی خواند و به جای درس کتاب های ادبی و فلسفی می خواند.

من برای اینکه بتوانم او را تا ابد دوست داشته باشم باید با او قطع رابطه کنم.

این هم ادامه مطلب.

زندگیواره ۱۹ این منم که فاحشه ام

دختری می آید
دختری می رود
دختری پاک می آید
پاک می رود
دختری پاک می آید
آلوده میرود
دختری آلوده می آید
پاک می رود
دختری آلوده می آید
آلوده می رود
این او نیست
این منم که فاحشه ام
آلو ده دهی است نمی دانم در کجای این سرزمین

نیمه شعبان

دیشب نیمه شعبان خواهد بود
آقا آمده
ساقی محل عجب فروشی دارد امشب
می نوشید به سلامتی آقا؟
دیشب سینه هایی پیدا شد که آقا آمده
لباسهایی به در آمد
تختهایی جنبید به  ناراه
دیشب پسرکی به دختری چشمک زد
دختر گفت که او فقط دست مرا می گیرد
پسر گفت او فقط با من می خوابد
و هر دو به خطا
دیشب جوانکی فاحشه ای را برد به خانه اش که آقا آمده
دیشب حاجی محل طاق نصرتی زد
از مال محل بالا قشنگتر
از مال محل پایین بزرگتر
دیشب کف زدند که آقا آمده
تار زدند دف زدند
رقصیدند
شادی کردند
کودکی ترقه می زد که آقا آمده
دیشب شاخه درختها را شکستند
وجدانها را نابود کردند
و خفتند
که آقا آمده
دیشب انسانهایی مردند
و کسی زنده نشد
دیشب انسانی انسانیت نکرد
آدمی آدم نشد تا آقا بیاید

زندگیواره ۱۸ چون خوک

چون خوک زیست داریم
در کثافات خویش غلطان
و از خوشحالی
و گمان اینکه در اوج لذتیم
در اوج شرافت
نعره میکشیم
خرخر میکنیم

و چون خوک خواهیم مرد
در همان کثافت دانی خویش ساخته
و نخواهیم فهمید
در پست ترین مکان ممکن بودیم
و نخواهیم فهمید
بیرون از اینجا دنیا رنگی غیر قهوه ای دارد

چون خوک خواهیم مرد
نفهم نفهم

زندگیواره ۱۷

زندگی را آنگاه بدرود خواهم گفت
که تیغی تیز رگم را ببرد در حمام فین
یا شمشیری آخته فرود آید از پشت سرم را
آنگاه که تیری سوزان بشکافد قلبم را
یا از دست دوستی بنوشم جامی زهر
و سرخ سرخ خواهم شد یا سبز سبز
درختی خواهم شد کنار جویی
یا رودی  میان کوهسار
عشقی آتشین در قلبی
یا قلبی تپنده در سینه ای
فریادی در گلویی برای آزادی
یا خونی در رگی برای جوشش
و خواهم ریخت بر کویر تفته
دوباره و دوباره