ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
زیر آفتاب
سر زمین
تره می چینم
و میل می کنم
با پنیر و نان جو
چه لذتیست
نوازش یالهای یک کره اسب
و حس زود آشنایی او
نگاهی که بدرقه ات می کند
خارهایی که به پایت می خلند
درخت توت پیر که میزبان است
گامهای مرا
گندمزاری که تنها نوایش
سیس سیس سیس
بلوند و کشیده
دوست می دارم
کنار عزیزانم
و غروبی که همیشه فقط یکبار است
عشق یک واقعه نیست
عشق یک فاجعه است
که در آن عقل دو صد پاره شده
عاشق آواره شده
کوه مجروح شده
دشت دیوانه شده
.
.
.
لیک احساس لطیفیست که ارزش دارد.
وقتی کفرنوشته هایم را می خوانم
احساس پوچی می کنم
وقتی نوجوانی از من می پرسد: خدا رو کی درست کرده؟
و من جز جوابهای زبر فلسفی
که روح نرمش را می آزارد ندارم
پس آچمز می شوم
وقتی با متعه ثواب جمع می کنم
تا جای گناه غنا را بگیرد
وقتی حالم از خودم بهم می خورد
و همه شیفته منند
آنگاه فقط خداست که پا به پایم می دود
و نفس نفس نمی زند
همیشه می اندیشیدم جهان آنگونه است که می خواهم
آری اینچنین است
تا آنگاه که چیزی از او نخواهم
وقنی ستارگان می سوزند و به پایان می رسند
درختان هنوز در این فکرند که برای رفتن باید ریشه از خاک بر کند
و کرمها از تری زیر زمین لذت می برند