بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

نفس بکش

نفس بکش ز عمق جان خویش...

غروبی که همیشه فقط یکبار است

زیر آفتاب  

سر زمین 

تره می چینم   

و میل می کنم 

با پنیر  و نان جو

چه لذتیست 

نوازش یالهای یک کره اسب 

و حس زود آشنایی او 

نگاهی که بدرقه ات می کند 

 خارهایی که به پایت می خلند 

درخت توت پیر که میزبان  است 

گامهای مرا 

گندمزاری که تنها نوایش 

سیس سیس سیس 

بلوند و کشیده 

دوست می دارم  

کنار عزیزانم

و غروبی که همیشه فقط یکبار است

عشق یک فاجعه است

عشق یک واقعه نیست
عشق یک فاجعه است
که در آن عقل دو صد پاره شده
عاشق آواره شده
کوه مجروح شده 

دشت  دیوانه شده  

.
لیک احساس لطیفیست که ارزش دارد.

هفده رکعت دروغ

روزی هفده رکعت دروغ بزرگ 

ای نمازا بگیر دستانم

فقط خداست که پا به پایم می دود

وقتی کفرنوشته هایم  را می خوانم 

احساس پوچی می کنم 

وقتی نوجوانی از من می پرسد: خدا رو کی درست کرده؟ 

و من جز جوابهای زبر فلسفی  

که روح نرمش را می آزارد ندارم 

پس آچمز می شوم  

وقتی با متعه ثواب جمع می کنم  

تا جای گناه غنا را بگیرد

وقتی  حالم از خودم بهم می خورد 

و همه شیفته منند  

آنگاه فقط خداست که  پا به پایم می دود 

و نفس نفس نمی زند

جهان آنگونه است که می خواهم !!!

همیشه  می اندیشیدم جهان آنگونه است که می خواهم 

آری اینچنین است 

تا آنگاه که چیزی از او نخواهم

ستارگان - درختان - کرمها

وقنی ستارگان می سوزند و به پایان می رسند 

درختان هنوز در این فکرند که برای رفتن باید ریشه از خاک بر کند 

و کرمها از تری زیر زمین لذت می برند

نمی دانم در کدام هوا

یک خواب خیس و تر  

در معبد خدا 

بی حس لذتی 

با باری از گناه