ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جوکواره هایی جدی پیرامون کوهنوردی http://www.kolahzard.persianblog.com/
این هفته هم سه شنبه زدیم به کوه.
سه چهار ساعتی سنگ کار کردیم و جدا کلی لذت بردیم.
بگذریم ؛ بچه ها اصرار دارند که تو وبلاگ بگم اگه کسی بخواد میتونه با ما بیاد سنگ کار کنه (صخره نوردی ) ، آخه آموزش هم داریم توی گروهمون . در ضمن وسایل هم در اختیار بچه ها میذاریم .
آنگاه که آرام در دل کوه پیش میروی و دراین میان مراقبی که گیاهی یا حیوانی زیر پایت نماند .
آنگاه که صدا فقط صدای قدمهای توست و نفسهایت ؛ و دیگر هیچ جز طبیعت .
مکانهایی را می پیمایی که شاید دیگر هیچگاه بر آنها گذر نکنی ؛ نه آن خیابانهای مکرر هر روزه .
همه چیز ثابت و مشخص است و در عین حال ناگهانی و متغیر .
در مقابلت طبیعت است با همه قدرتش .
دیگر نمیتوان از مشکلات گریخت یا مشکل ساز را از سر راه برداشت ؛ باید آن را در آغوش کشید که چاره دیگری نیست .
آنگاه کم کم حس میکنی تو هم جزئی از طبیعتی ، همان احساسی که اجداد ما هزاران سال نسبت به محیط زیستشان داشتند اما دریغا که ما بیگانه ایم با آن .
همان حسی که اجازه میدهد برای نجات جان یک موجود زنده حتی یک درخت ، جان بدهی .
و اگر ظرفیت داشته باشی و حوصله ، شاید به جایی برسی که بفهمی طبیعت با همه وجودش در خدمت توست و این فهم است که همه موجودات عالم را برایت رام میکند .
آنگاه طبیعت رام تو میشود ؛ درخت باشد یا کوه ، گرگ یا پلنگ .
و آنگاه .....
بعضی وقتا که فکر میکنی همه کاراتو تنظیم کردی و برنامه ریزی شده داری به سمت هدفت پیش میری ناگهان یه اتفاق کوچیک همه اون برنامه هاتو به هم میریزه و اونوقته که فکر میکنی روزگار بده و هیچی رو حساب و کتاب نیست اما واقعیت چیزه دیگه ایه .
واقعیت اینه که دنیا روی برنامه ریزی و موبه مو طبق برنامه پیش میره ولی ما نمیدونیم برنامه چیه .
واسه منم یه همچین مساله ای پیش اومد .
سوار ماشین رفیقم شدیم و زدیم به بیابون که یهو ....
بگذریم به قول مهران حیف شد .
خیلی حرفای جالب دارم اما فعلا یه دوستام دم در منتظره .
داریم میریم سفر یکی دو هفته ای
تا بعد
فعلا
به دنیا آمدم ، خواسته یا ناخواسته ، اما آنچه هست ؛ من هستم .
به دنیا آمدم با هوش یا کَندذهن ؛ زشت یا زیبا ؛ فقیر یا ثروتمند ، اما آنچه هست ؛ من هستم .
به دنیا آمدن دست ما هست یا نیست اهمیت ندارد ؛ زندگی کردن در دستان ماست.
به دنیا آمدم چون باید میآمدم ، و هستم چون باید باشم .
راه من تنها زندگی کردن است ، همین و بس .
متولد شدم ؛ سی ام فروردین یکی از همین سالهایی که میآید و میرود .
تولدم برای جهان مفید یا مضر ؛ شاید هم بی خاصیت ، نمیدانم اما ....
... من تنها بوده ام تا بوده ام و این نه حال من که حال عمومی انسان است ؛ تنهایی .
آری تنهایی
این معجون زهرعسل ؛ این تلخ قند هستی .
تولدم را دیده اند یا نه ، گاهی هم جشنی ؛ اما نه اینبار .
اینبار من متولد مجنون فروردین تولدی دارم متفاوت .
و هدیه ای به خودم خواهم داد که تا کنون هیچکس برای تولدش نگرفته .
نگرفته ؛ حتی تصور چنین هدیه ای جز از ذهن چو من مجنونی خطور هم نمیکند .
برایت خواهم گفت هدیه تولدم چه خواهد بود ولی نه اکنون .
تولدم رحمت یا مصیبت به خودم تبریک میگویم .
امروز شبکه خلوت است همانگونه که خیابانها و شهر .
و من جولان میدهم .
روز طبیعت برای شما چون روزهای دیگر مال من است