بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سربالا

سرمست از اینکه امتحان به آن مهمی را به خوبی نوشته و برگه در دست به سمت محل تحویل برگه ها حرکت می‌کند.

سرش را بالا گرفته و به خود می‌بالد که همه نشسته و در گیرودار پاسخ به سؤالات هستند اما او تمام سؤالات را صحیح نوشته و برایش هیچ دشواری نداشته است.

فقط محل تحویل برگه‌ها را می‌بیند و از بین بچه‌هایی که روی زمین نشسته و در حال امتحان دادن هستند حرکت می‌کند که ناگهان صدایی از زیر پایش او را به خود می‌آورد.

نگاهش را پاییین می‌آورد و عینک له شده یکی از بچه‌ها را زیر پایش می‌بیند.

می‌نشیند کنار آن بنده خدا که آنقدر حواسش به امتحان و پاسخ به سؤالات است متوجه له شدن عینکش نشده است و عینک را در دست می‌گیرد.

-آقا ببخشید عینکتون رو له کردم.

یک لحظه سرش را از برگه امتحانی بالا می‌آورد و بی درنگ می‌گوید: مهم نیست بعدا درستش می‌کنم.

و او می‌رود٬ اما دیگر سرش زیاد بالا نیست.

نظرات 1 + ارسال نظر
پرنیان سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 02:02 ب.ظ

همیشه موفق باشی عزیزدلم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد